در
این بازی کدام هویت پیروز است؟
در روزهای اخیر که ترور و خشونت دامن شهر امن پاریس را
گرفته است این پرسش به طور جدی اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته که چرا خشونت در
این حد جهانگسترشده است؟ البته قبل از آن و با ظهور داعش و بسیار قبلتر از آن
یعنی پس از حادثهی 11 سپتامبر این پرسش به طور گسترده مورد مداقه و بررسی قرار
گرفته بود. علاوه بر بررسی و تجزیه و تحلیل علل و عوامل گسترش خشونت، نیروهای
نظامی زمینی و هوایی اتحادیههای نظامی، ائتلافهای جهانی و بینالمللی نیز برای
سرکوب و نابودی ترور و خشونت وارد عمل شده و مرزهای مختلف را درنوردیدند تا به زعم
خود بتوانند جهان امن و آرامی ایجاد نمایند. اما علیرغم ارائهی تحقیق و تحلیلهای
متعدد از یک سو و عملیاتهای نظامی وسیع در سراسر جهان از سوی دیگر، خشونت همچنان
قربانی میگیرد و هزینههای فراوانی بر جوامع مختلف تحمیل میکند. حال ممکن است
برای بسیاری از مردم، پاسخ این پرسش واقعاً اساسی باشد که چرا خشونت پایان نمیپذیرد
و یا شاید به گونهای دیگر اذهان درگیر شده باشد که: چرا مسلمانان خشونت میورزند؟
و در نهایت افراطیگری و بنیادگرایی اسلامی چگونه و تحت تأثیر چه عواملی شکل میگیرد؟
پاسخ به پرسش آخر شاید به نوعی و تا حدی ما را از پاسخ
به پرسشهای دیگر بینیاز کند، به همین دلیل، در این نوشتار، صرفاً آن سؤال مورد
بررسی قرار میگیرد و بر اساس این فرض که هویت برساختنی، متعدد و سیال است، «مسلمانی»
یا «مسلمانبودن» در دنیای کنونی هویتهای مختلف و گوناگونی برای فرد ایجاد میکند
و با توجه به قواعد بازیهای هویتی در شرایط مختلف و تحت تأثیر عوامل گوناگون،
ممکن است یکی از این هویتها برجسته و فعال شود؛ تلاش میشود تحلیل و پاسخی درخور
ارائه گردد.
«امین معلوف» این پرسشها را که چرا و چگونه هویت دینی
در دنیای کنونی برجسته شده و سربرآورده است، البته به گونهای دیگر و در سطحی دیگر
مطرح میکند: چه چیز یا چیزهایی موجب شده است در سرتاسر
دنیا زنان و مردان از هر قشر و طبقهی اجتماعی امروزه تعلق دینیشان را دوباره کشف
و احساس میکنند که باید به شیوههای گوناگون آن را ابراز و فعال کنند، این در
حالی است که تا چند سال پیش از این، همین مردم ترجیح میدادهاند که از تعلقهای
دیگرشان حرف بزنند؟ چه عواملی باعث میشود که یک مسلمان یوگسلاوی روزی ناگهان خودش
را بیشتر مسلمان بداند تا یوگسلاو؟ چه چیزی باعث میشود که در روسیه کارگر یهودی
که همه عمر خودش را ابتدا یک پرولتر میدانست روزی شروع کند به این که خودش را اول
یک یهودی بداند؟ چگونه چنین شده است که روزگاری تأکید غرورآمیز تعلق دینی
ناخوشایند جلوه میکرد در حالی که امروز امری طبیعی و برحق به نظر میرسد و آن هم
همزمان در بسیاری از کشورها؟ (معلوف: 100). در پاسخ به این پرسشها، نظر
معلوف این گونه است: وی قبل از هر چیز بر این باور است که ظهور و بروز هویت دینی
به طور عام و هویت اسلامی به طور خاص، پدیدهای پیچیده است و هیچ تبیینی نمیتواند
حق مطلب را به طور کامل ادا کند.
1. با این حال، مسلم است که انحطاط و فروپاشی نظامهای
کمونیستی نقش تعیینکنندهای در برجسته شدن هویت اسلامی ایفا کرده است. حدود یک
قرن است که مارکسیسم قول میدهد که در سرتاسر کرهی زمین جامعهای از نوع جدید که
در آن خدا جایی نخواهد داشت ایجاد کند؛ شکست این طرح هم در سطح اقتصادی و سیاسی و
هم در سطح اخلاقی و فکری باعث شد که به باورهایی که مارکسیسم میخواست به زبالهدان
تاریخ بریزد، اعادهی حیثیت بشود. دین به عنوان یک پناهگاه معنوی و پناهگاه هویتی
از لهستان تا افغانستان برای همهی آنهایی که علیه کمونیسم مبارزه میکردند یک
کانون تجمع شد ... اما فروپاشی کمونیسم تنها عامل نیست که در ربع آخر قرن بیستم
نقش تعیینکنندهای در «صعود» و ظهور پدیدهی دینی داشته است (معلوف: 100).
2.
از نظر معلوف امروزه
ملیگرایی عرب توسط رژیمهای اقتدارگرا، بیصلاحیت و فاسد مصادره شده و اعتبارش را
از دست داده است (معلوف: 101). ملیگرایی بسیاری از مردم کشورهای عربی و مسلمان را
امیدوار ساخته بود که در پرتو آن بتوانند مسائل و مشکلات خود را حل و فصل نمایند
اما عملکرد ناکارآمد و منفی ملیگرایان و دولتهای ملیگرا موجب شد که مسلمانان به
یکی دیگر از هویتهای خود یعنی هویت دینی، مراجعه و آن را ابراز و برجسته و در
چارچوب آن رفتارهای خود را تنظیم نمایند.
3.
نکتهی دیگر
در نظریات معلوف، توجه به افراد و اقشاری است که به نوعی در حاشیه قرار گرفتهاند:
همهی آنهایی که در خانوادههای مرفه به دنیا نیامدهاند، همهی آنهایی که میخواهند
نظم مستقر را تکان دهند، همهی آنهایی که از فساد، از خودکامگی دولتی، از نابرابریها،
از بیکاری، از فقدان چشمانداز خشمگین هستند و همهی آنهایی که در دنیایی که به
سرعت تغییر میکند نمیتوانند جایشان را پیدا کنند، با تبعیت اسلامی وسوسه میشوند.
آنها در این تبعیت در عین حال نیاز هویتیشان، نیازشان به عضویت در یک گروه،
نیازشان به معنویت، نیازشان به رمزگشایی ساده از واقعیتی خیلی پیچیده و بالاخره
نیازشان به اقدام و شورش را ارضا میکنند (معلوف: 102).
4. همچنین جهانیسازی شتابان و به تبع آن فروپاشی ارزشها و
ایجاد احساس ناامنی و تخریب یقینها، باعث تقویت نیاز به هویت میشود. اضطراب
وجودی ناشی از تغییرات بسیار سریعی که در جهانیشدن روی میدهد، نیاز به معنویت را
تقویت میکند. باری، تنها تعلق دینی است که به این دو نیاز (هویت و معنویت) پاسخ
میدهد یا دست کم در صدد بر میآید پاسخ دهد (معلوف (1389) هویتهای مرگبار، 105).
«محمد
مجتهد شبستری» که نگاهی دورندینی به ظهور یا سر بلند کردن گروهها یا هویتهای
افراطی و خشن دارد، بر خلاف کسانی که معتقدند تفکر خشونتپرور افراطیون ربطی به
دین و مذهب اسلام ندارد بر این باور است برخی از مبانی تئوریک و مدعاهای فقهی و
کلامی که در اسلام رسمی وجود دارد بسترساز پیدایش داعش و داعشیان است. از نظر
ایشان، این مدعاها یا مبانی تئوریک عبارتند از:
1. خداوند از طریق
قرآن و حدیث، اوامر و نواهی ثابت و ابدی خود را به همهی انسانها ابلاغ نموده و
بر آنان واجب کرده در همهی عصرها و در همهی قلمرو زندگی فردی و اجتماعی بدون
استثنا آنها را به کار بندند.
2. در عصر حاضر ما مسلمانان از سوی خدا مکلف هستیم تا حکومت
(خلافت اسلامی) تشکیل دهیم و احکام خداوند را که در ابواب مختلف فقه اسلامی مسطور
است و از کتاب و سنت استنباط شده در روی زمین اجرا کنیم.
3. ما در تشخیص این وظیفه شرعی و تکلیف الهی «مجتهد» هستیم،
این تشخیص برای ما «حجت» است و بر مجتهد جایز نیست از تشخیص شرعی خود تخلف کند.
اگر همه جهانیان هم با ما مخالفت کنند ما مجاز نیستیم از این حکم شرعی سرپیچی کنیم.
4. هرکس و هر گروه و هر دولت در برابر ما بایستد ما شرعاً مکلفیم
تا حد جنگیدن، با آنان مقابله کنیم تا همه موانع را که سد راه اجرای احکام الهی شده
اند از میان برداریم.
5. ما با تکیه بر این مبناهای تئوریک، عملاً به تأسیس حکومت
و اجرای احکام الهی پرداختهایم. همه اقدامات ما از تأسیس خلافت تا خانهنشین کردن
زنان تا جزیه گرفتن از مسیحیان و تا کشتن اسیران جنگی و ... توجیهات فقهی مسلم دارد
(http://www.rahesabz.net/story/84651).
علاوه بر مواردی که ذکر شد میتوان از عوامل دیگری که در
ظهور و بروز یا فعال شدن این هویت در میان مسلمانان یا در خاورمیانه سخن به میان
آورد. «اسلامهراسی» (Islamphobia) یکی از این عوامل است. اسلام
هراسی مفهومی است که در ادامهی شرقشناسی است و به پیش داوری و هراس و تبعیض
غیرمنطقی علیه اسلام و مسلمانان اشاره دارد که پس از 11 سپتامبر استفادهی فراوانی
از آن شده است. جامعهشناسان و روانشناسان
از تأثیر بیبدیل «دیگری» در شکلگیری هویت سخن به میان آوردهاند. علاوه بر
ناکامیهایی که معلوف بدانها اشاره کرد واقعیت این است که امروزه غرب یکی از مهمترین
«دیگری»هایی است که در برابر مسلمانان قرار گرفته و همواره بر فرایند برساختن و
شکلگیری هویت مسلمانان، نقش مؤثر و به ویژه در سدههای اخیر از طریق رواج گفتمان
و یا پروژهی اسلامهراسی جایگاه منحصر به فردی را به خود اختصاص داده است. بسیاری
بر این باورند اصلیترین عامل اسلامهراسی رسانهها هستند. آن گاه که به کرات تصویر
چریکهای مسلمان را در صفحات اول رسانهها به نمایش میگذارند که در پی اقدام به
بمبگذاری هستند، تصاویر روحانیونی که رهبران جریانهای تروریستی هستند، مردان زمخت
و خشنی که به زبان عربی تکلم میکنند مفاهیم و واژههای اسلامی بر زبان میآورند
که به انواع تجهیزات جنگی و نظامی مجهزند و در نهایت همگی اینها در پی مبارزات
عظیم و کاملاً سازماندهی شده علیه غرب و امریکا هستند. «ادوارد سعید» این وضعیت و
نقش رسانهها را در بزرگنمایی حوادث مربوط به مسلمانان، انتشار اخبار به صورت
گزینشی و ترسیم چهرهای ویژه و غیر قابل تغییر از مسلمانان، سالها قبل به خوبی
تشریح کرده است و تأکید دارد که عمدتاً رسانهها و کارشناسان امریکایی و غربی
تعیین میکنند که ما نسبت به بقیهی جهان (دیگران) چه اندیشهای داشته باشیم و به
جای فراهم آوردن مجال و فرصت گفت و گو و بحث آکادمیک در مورد اسلام، ما تنها با روزنامهنگارانی
مواجه خواهیم شد که خبری را دستچین کرده و آن را بارها بزرگنمایی نموده و در
رسانههای خود منتشر میکنند.
با توجه به آنچه آمد به طور کلی گفتمان اسلامهراسی بر
عناصر زیر تأکید دارد:
- تمدن اسلامی، مجموعهای ایستا و مقاوم در مقابل تغییر
است که نمیتواند خود را با دگرگونیهای جدید سازگار سازد؛
- اسلام نمیتواند ارزشهای عام و مشترک با
سایر اعتقادات داشته باشد؛
- اسلام به عنوان یک دین در غرب در درجهی دوم از اهمیت
قرار دارد و دینی منسوخ، خشن و غیر عقلانی است؛
- اسلام دین خشونت است و از تروریسم حمایت میکند؛
- اسلام یک ایدئولوژی خشن سیاسی است (http://crg.berkeley.edu/content/islamophobia/defining-islamophobia).
از نظر محمد علی ایازی نیز محورهای اسلامهراسی عبارتند
از:
-
تحریک احساسات
دینی مسلمانان با هجمه به مقدسات مسلمانان يكي از مهمترين محورهاي اسلامهراسي
براي ايجاد بدبيني است؛
-
براي ترساندن
غير مسلمانان به امور اعتقادي آنان مانند جهاد و عمليات استشهادي استناد ميكنند؛
-
يكي ديگر از
محورهاي بدفهمی اسلامهراسی نسبت به جایگاه حقوق زن و مسائلی است که در این باره
مطرح است،
-
نسبت تجویز
تروریسم به مسلمانان، یکی از محورهای چالشبرانگیز و از حادترین بحثهای امروز در
غرب است که این خود میتواند تحریککننده و برای افرادی تشویقکننده باشد ( http://www.ayazi.net).
به طور خلاصه اسلامهراسی بر خشونت و ترور، مخالفت با
ارزشهای غربی در قالب عدم رعایت حقوق زنان و اعمال قوانین و رسوم مردسالارانه و
مقاومت در برابر تغییر در اسلام تأکید دارد و آنها را جزو ذات اسلام معرفی میکند
و بدین ترتیب به عنوان «دیگری» اصلی مسلمانان که هم مهم است و هم رسانههای
فراوانی در اختیار دارد در ظهور و برساختن هویت بنیادگرایی اسلامی نقش اساسی را
ایفا میکند.
البته این بدان معنی نیست که هر آنچه جزو مدعاهای اسلامهراسی
است توهمآمیز، ساختگی و مبنای واقعی ندارد بلکه بخشی از عناصری که برای مسمانان برمیشمارند ریشه در
حوادث تاریخی، باورها و سنتهای بومی و اعتقادات اسلامی دارد. برای مثال «مردسالاری»
یکی از این موارد است که باورهای مبتنی بر آن هم به وسیلهی اسلامهراسی و
ادعاهایی که در مورد اسلام و مسلمانان ترویج میکنند، تحریک میشود و هم به وسیلهی
مدعاهای فقهی و کلامی اسلام رسمی و حتی فرهنگ سنتی و بومی تقویت و توجیه میشود.
نگاهی اجمالی به آموزههایی که گروهها یا هویتهای افراطی و خشنی چون القاعده و
داعش ترویج و بدان عمل میکنند، نمایانگر وجود و حضور قدرتمند این عامل در شکلگیری
یا فعال شدن این هویت است. اگر دقیقتر این مسئله کاویده شود این نکته دریافت میشود
که میان قبایل و عشایر عرب عراق یا بلوچها در افغانستان و پاکستان با نیروهای
وابسته به داعش و القاعده به لحاظ دینی و رعایت قواعد فقهی اسلام، قرابت و نزدیکی
چندانی وجود نداشته باشد یا اگر وجود دارد خیلی کم است اما «مردسالاری» به ویژه از
این لحاظ که جهانیشدن و گسترش ارزشهای غربی را نقد و نفی میکند، حافظ اقتدار، ناموس
و شرف مرد و قبیله است، میتواند مبنای محکمی برای ائتلاف و عمل بر اساس یک هدف و هویت
مشترک باشد. بر این اساس انتقادی که بر اسلامهراسی وارد است این است هویتی را که
برای مسلمانان ترسیم کردهاند به عنوان یگانه هویت اسلامی که در ذات آموزههای
اسلام وجود دارد، معرفی میکنند و بدین ترتیب به هویتهای دیگر دینی که بر قابلیت
و امکان تغییر در دین، اولویت رعایت حقوق بشر نسبت به مدعاهای فقهی و تقدم اخلاق
بر دین اصرار دارند، توجهی ندارند و با قطبی کردن جامعه، فرصت گفت و گو و تلاش
برای برقراری تفاهم را از آنها سلب میکنند.
اما نکتهی اساسی در این نوشتار این است علیرغم وجود برخی
از مدعاهای فقهی و کلامی و استفاده از آنها برای توجیه خشونت، مردسالاری، ضدیت با
ارزشهای غربی و حقوق بشر در طول تاریخ اسلام به ندرت این هویت در میان مسلمانان
در شکلی گسترده رواج و عمومیت یافته است. لذا باید به دنبال عامل دیگری بود که
بتواند این وضعیت را توضیح دهد. در واقع علاوه بر ناکامیهای مورد اشاره معلوف،
ظرفیت اسلام و توجیه فقهی و کلامی و اسلامهراسی که جریان اصلی مسلط بر فضای رسانهای
و تفکر برخی از روشنفکران غربی است، دولتهای غربی به گونهی غیر مستقیم نیز در
برساختن و فعال شدن هویت بنیادگرایی اسلامی نقش برجسته دارند. «هانتینگتون» در
کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی بر این باور است که در فرآیند نوسازی و
در نبود نهادهای کارامد سیاسی، جامعه به خشونت، بیثباتی سیاسی و فساد مبتلا میگردد.
این نابسامانیها در وهلهی اول و بیش از هر چیز از دگرگونیهای سریع اجتماعی متأثر
میشوند، زیرا ممکن است وارد شدن سریع گروههای اجتماعی تازه و به قدرت رسیدنشان در
عرصه سیاست با تحول کند و آرامتر نهادهای سیاسی همراه شود. علاوه بر این، از نظر
هانتینگتون روند نوسازی، ارتباط گروههای سنتی را دچار ازهمگسیختگی میکند و در نتیجه
فرد هویت خود را از دست داده دچار بیهنجاری میشود؛ در چنین حالتی ممکن است فرد در
جستوجوی هویتهای جدید به تاریخ و سنتهای گذشتهی خود و تلاش برای احیای آنها مراجعه
کند و از این طریق است که بنیادگرایی و عصبیتهای قومی ـ قبیلهای مجددا زنده میشوند
و جان میگیرند. از منظری کلیتر نیز هانتینگتون ادعا میکند که با توجه به این که
از یک سو فرآیند نوسازی موجب شکلگیری گروهبندیهای جدید اجتماعی و همچنین افزایش
تحرک اجتماعی میشود و از سوی دیگر قابلیت نهادمندی سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی
پایین است لذا نهادهای سیاسی این جوامع توان پاسخگویی به خواست مشارکت و فراهم
آوردن زمینهی حضور این گروههای نوپا را ندارند. در نهایت این امر یعنی خواست مشارکت
از یک سو و فقدان ظرفیت پاسخگویی نهادینه به این مطالبات است که به نظر وی موجب بحران
و نابسامانی سیاسی و وقوع خشونتهای سیاسی و وقایعی از کودتا گرفته تا انقلاب میشود
(هانتینگتون: 1375).
مروری اجمالی بر چگونگی ظهور و برجسته شدن هویت
بنیادگرایی نشان میدهد که در دو مقطع زمانی و در دو مکان خاص به طور گسترده
ابتکار عمل را دست گرفته و در جامعه تعمیم یافته است که در آن جا خلاء سیاسی یا
فقدان نظم و ثبات و کارآیی در نهادهای قدرتمند در حدی گسترده به چشم میخورد.
افغانستان و سوریه و تا حدی عراق نکتهی فوق را تأیید میکنند. اگر موارد و عناصر
مورد تأکید گفتمان اسلامهراسی را بپذیریم که عناصر هویتی بنیادگرایی دینی علاوه
بر برخی مدعاهای فقهی و کلامی، خشونت، مردسالاری، احساس تحقیر و تقابل با برخی از
ارزشهای مدرن است. تاریخ اسلام نشان میدهد که این مجموعه از عناصر صرفاً به صورت
بالقوه در جامعه وجود داشتهاند اما هنگامی امکان و زمینهی سربلندکردن و برجسته
شدن فراهم خواهد آمد که میدان بازی و عنصر ساختاری آن نیز آماده باشد و عنصر و
زمینهی ساختاری چیزی نیست جز خلاء قدرت سیاسی که هم در افغانستان و هم در سوریه
وجود دارد و به همین دلیل است که بنیادگرایی و افراطگرایی دینی صرفاً در آنجاها مجال
ظهور و حضور یافته است. اینجاست که نقش قدرتهای سیاسی و نهادهای امنیتی غرب،
رقابتهایی که با یکدیگر دارند و سیاستهایی که در ارتباط با مسلمانان اعمال کرده
و میکنند در ظهور و فعلیت بخشیدن به هویت بنیادگرایی دینی برجسته خواهد شد چرا که
این کشورها یکی از عوامل اصلی بیثباتی و فقدان و خلاء قدرت سیاسی در کشورهای
مسلمان هستند. در افغانستان به هر شیوهای و به هر نیرویی متوسل شدند که رقیب
ایدئولوژیک خود یعنی اتحاد جماهیر شوروی را شکست دهند. علیرغم ظهور بنیادگرایان
افراطی القاعده و طالبان در افغانستان و تحمیل هزینههای فراوان انسانی و مادی بر
غرب و به ویژه آمریکا، کشورهای غربی از این وقایع پند و درس لازم را نگرفتند و آن
اشتباه را مجدداً در سوریه نیز تکرار کردند. اکنون در سوریه جنگی نیابتی به راه
انداختهاند و برای تحمیل هزینههای بیشتر بر طرفین درگیری – که بر
این باور بودند در هر دو صورت به نفع قدرتهای غربی خواهد بود – نه
تلاش و عزم جدی برای براندازی حکومت بشار اسد از خود نشان دادند و نه حاضر شدند با
وی بر سر میز مذاکره بنشینند و در نهادمندی و ثبات سیاسی آن کشور نقش مثبتی ایفا
کنند.
خلاصه کلام این است شاید بتوان گفت بیشتر عناصر هویتی
بنیادگرایی دینی و حتی بخش مهمی از آنچه در گفتمان اسلامهراسی بر آن تأکید میشود
در طول تاریخ اسلام همواره وجود داشتهاند اما به علت این که هرگز در این حد احساس
ناکامی و انحطاط نداشتهاند، ارزشهایشان در معرض تهدید و تحقیر نبوده است، چنین
ترکیب هویتی از سوی هیچ دیگری و گروهی ساخته و پرداخته نشده و با استفاده از رسانههای
قدرتمند به عنوان برچسب به مسلمانان زده نشده بود و از آن مهمتر این هویت، میدان
مناسبی - خلاء سیاسی و فقدان نهادهای سیاسی قدرتمند - نداشته است، فرصت ظهور و
سربلندکردن نیز نیافته است. بخش عمدهای
از این عوامل که منجر به برجسته شدن و شکلگیری هویت بنیادگرایی دینی شده است
محصول نگرشها و سیاستها و موقعیتهایی است که غرب در کشورهای اسلامی اجرا و به
وجود آورده است. راه برونرفت از این وضعیت نیز تغییر این سیاستها و ایجاد موقعیتهای
جدیدی است که بر اساس آن هویتهای دیگری سربرآورند که برخی از روشنفکران و
نواندیشان آن را اسلام معتدل و رحمانی مینامند. در بازی و رقابت میان هویتهای
دینی، آن گاه که خلاء قدرت سیاسی به وجود آید و تهدید و تحقیر و ناکامیها به طور
روزافزون، روح و روان مسلمانان را آزرده سازد، هویت بنیادگرایی برندهی بازی خواهد
بود و معتقدان به اسلام رحمانی و کسانی که خواهان تطبیق و سازگاری قواعد فقهی با
حقوق بشر و اخلاق هستند به حاشیه رانده خواهند شد. وضعیتی که در افغانستان، عراق،
سوریه و بخشی از کشورهای آفریقایی به چشم میخورد، مؤید نکاتی است در این نوشتار
به آنها اشاره شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر