در
تاریخ نظریات توسعه دو تغییر به چشم میخورد که هر دو به انسان و نقش وی در معنا و
مبنای توسعه ربط دارد:
1.
تغییر اول در
مورد مبنای توسعه است. ابتدا این باور وجود داشت که مبنا و راه رسیدن به توسعه
صرفاً با داشتن پول یا سرمایهی مادی میسر میگردد. بعدها جامعهشناسان و
اقتصاددانان توسعه به این نتیجه رسیدند که نوعی دیگر از سرمایه لازم است تا راه
رسیدن به توسعه هموار و امکان استفادهی بهتر از سرمایهی مادی فراهم گردد. این
سرمایه، سرمایهی انسانی بود که به طور کلی بر خصوصیات کیفی انسان تأکید دارد. البته
بعدها سروکلهی سرمایهی اجتماعی نیز پدیدار شد که در این مطلب از آن چشم میپوشیم.
به هر حال، میتوان گفت سرمایهی انسانی که منجر به تغییراتی اساسی در علل و عوامل
توسعه شد، تعریف آن در یک دید کلی بدین گونه است: سرمایهی انسانی نه سرمایهی
فیزیکی و نه سرمایهی مالی محسوب میشود بلکه سرمایهی انسانی به عنوان دانش،
مهارت، خلاقیت وسلامت فرد تعریف شده است (بکر 2002). اندیشمندان توسعه بر این
باورند برای افزایش بازدهی و عدم استهلاک این نوع از سرمایه، همانند سرمایهی مادی
در اینجا نیز نیاز به سرمایهگذاری وجود دارد چرا که سرمایهی انسانی مبتنی بر
ویژگیها، تواناییها و مهارتهای فرد در زمینهای خاص است، از راه تربیت، جامعهپذیری،
آموزش و تجربه به دست میآید و از طریق پرورش، قابلیت توسعه و بهسازی را دارد، حال
اگر بر روی آن سرمایهگذاری صورت نگیرد و به طور مداوم بهروز نشود آن گاه در
مهارتهایی که دارد کارآیی خود را از دست خواهد داد و دچار استهلاک میشود. به طور
خلاصه، امروزه بسیاری از جامعهشناسان و اقتصاددانان بر این باورند برای تبیین
شکاف میان کشورهای توسعهیافته و توسعهنیافته، نباید صرفاً به میزان پساندازها
یا منابع ارزی و سرمایهی مادی توجه کرد، بلکه باید به امور غیر مادی از قبیل
دانش، تعلیم و تربیت، آزادیهای سیاسی، نهادها و فرهنگ نیز توجه داشت، تا جایی که
در نظریات جدید رشد و توسعهی اقتصادی، گرایش به سوی در نظر گرفتن عوامل غیر مادی
در مدلهای رشد و توسعه افزایش یافته است. از نظر «مایکل تودارو» عوامل اصلی رشد
اقتصادی در هر جامعهای عبارتند از:
- رشد جمعیت و
بنابراین، هر چند با تأخیر، رشد نیروی کار؛
- پیشرفت
تکنولوژیکی[3]
2.
تغییر دوم به
معنای توسعه برمیگردد. بدین گونه که ابتدا توسعه صرفاً در معنای اقتصادی دیده میشد
و عبارت از فرآیند پایداری بود که ظرفیت تولید اقتصادی را در طول زمان و در نتیجه
میزان درآمد ملی را افزایش میدهد. به عبارت دیگر هدف اصلی و اساسی توسعه،
دستیابی به رشد اقتصادی مداوم در کوتاهترین زمان ممکن بود. «مِیِر» توسعهی
اقتصادی را عبارت از فراگردی میداند که درآمد سرانهی واقعی یک کشور طی یک دورهی
بلندمدت افزایش مییابد.
این
معنا از توسعه که به اقتصاد نقش ویژه و انحصاری میدهد در اکثر کشورهای توسعهنیافتهی
دنیا با شکست مواجه شده است، در نتیجه تلاش برای تعریف و ارائهی معنایی دیگر از
توسعه، توجه به سمت انسان و تدوین نظریهی «توسعهی انسانی» معطوف میگردد که در
آن شاخصهای رفاه اقتصادی و اجتماعی با همدیگر ترکیب شده است. جنبههای کلیدی
توسعهی انسانی عبارتند از:
-
درآمدها وسیله
هستند نه غایت؛
-
انسانها غایت
هستند نه وسیله؛
-
انسانها منبع
مهم حیاتی هستند؛
-
تمرکز اصلی بر
نیازهای پایهای از جمله کالاها و خدمات است، اما دیگر موضوعات از جمله آزادی،
محیط زیست طبیعی و اجتماعات محلی نیز مورد بحث قرار میگیرند (هینز، جفری 1390:
36).
«هینز»
بر این باور است که برای موفقیت و تحقق توسعهی انسانی راههای گوناگونی از جمله
رشد خوب، توزیع نسبتاً برابر درآمد و هزینههای اجتماعی با هدف مناسب وجود دارند و
در مجموع در زمینهی اجرای موفق توسعهی انسانی میباید در زمینهی آموزش و درآمد
اولویت را به دختران و زنان داد (همان: 39).
3.
اکنون پرسشی
که مطرح میشود این است که آیا نگاه به آموزش و پرورش به طور عام و معلم به طور
ویژه این دو تغییر که در مبنا و معنای توسعه رخ داده است را در برمیگیرد یا خیر؟
-
بیتوجهی مفرط
به نقش معلم و عدم سرمایهگذاری در آموزش و پرورش و در نتیجه عدم تولید سرمایهی
انسانی، در نظام سیاسی و به تدریج در جامعهی ما، بیش از هر چیز نشان از این باور
دارد که مبنای توسعه از نظر دولتمردان/زنان و بخش مهمی از جامعه صرفاً سرمایهی
مادی و مالی است، لذا بیشتر در این زمینه سرمایهگذاری میشود. سخنان وزیر آموزش و
پرورش که حدود 99 درصد بودجهی این وزارتخانه به حقوق کارکنان و معلمان اختصاص
داده میشود، از بیتوجهی نسبت به مهارت، خلاقیت، دانش و سلامت دانشآموزان که
سرمایهی انسانی یا به عبارتی آیندهسازان این مرزوبوم هستند، حکایت و یا شاید
شکایت میکند.
بدیهی
است با یک درصد از بودجه آموزش و پرورش نه میتوان تغییری - حتی ناچیز - در وضعیت
فیزیکی و ساختمان مدارس ایجاد کرد و نه میتوان کتابخانه و آزمایشگاههای نسبتاً
مجهز برای تحقیق در مدارس فراهم کرد. در نتیجه نمیتوان از معلم در فضای مدارس و
با امکاناتی که در دسترس دارد، انتظار معجزه داشت اگر چه شغل وی شغل انبیا باشد. در
تهران سیستم گرمایشی یک سوم مدارس خطرناک است، تقریباً 25 درصد مدارس بیش از 40
سال عمر دارند و سقف شان درحال فروریختن است و 45 دانش آموز دریک کلاس جای داده
شده اند. در چنین مدارسی دانشآموز، بیبهره
از دانش فارغالتحصیل میشود، مهارت کافی برای ورود به جامعه و نظام اقتصادی
نخواهد داشت و خلاقیت و سلامت وی نابود میشود. در نهایت جامعه از سرمایهی انسانی،
محروم و دستیابی به توسعه همچنان دور از دسترس و ناممکن خواهد بود.
4.
سیاستهای
اجرا شده در طول سالیان گذشته و نادیده گرفتن آموزش و پرورش، نشانگر این امر است
که مسئولین و مدیران کشور، تغییر در معنای توسعه را نیز درک نکردهاند. آیا در
نگاه مسئولین نسبت به معلم و آموزش و پرورش و دانشآموز، انسان غایت است یا پول و
سرمایه؟ آیا انسانها منبع مهم حیاتی به شمار میآیند؟ آیا برنامهای در جهت توزیع
برابر درآمد دارند و اگر دارند آن را به خوبی اجرا میکنند؟ آیا به دختران و زنان
اولویت داده میشود؟
پاسخ تمامی این پرسشها منفی است. واقعیتی که به هیچ وجه
قابل انکار نیست این است که انسان در آموزش و پرورش (چه به عنوان معلم و چه به
عنوان دانشآموز) نادیده گرفته میشود و وقتی را که در آنجا صرف میکنند، کمترین
بازدهی دارد. کار به جایی رسیده است که مهمترین و اصلیترین مطالبه و دغدغهی
معلمان، معیشت و وضعیت مادیشان باشد. این نشان میدهد که پول بر انسان غلبه کرده
است. معلمین، سالها یکتنه و یکطرفه مقاومت کردند و تلاش میکردند که در کلاس و
مدرسه، انسان غایت باشد و به بوتهی فراموشی سپرده نشود اما نابرابری و تبعیض و
توهین، طاقت ایشان را طاق کرده و به تدریج پول و سرمایه در حال جایگزین شدن انسان
است. ظاهراً در جامعهی ما انسان کاملاً در حال فراموشی است. فقط یک درصد از بودجهی
آموزش و پرورش برای تحقیق و پژوهش و بازسازی مدارس و تجهیز آنها اختصاص داده میشود.
اگر انسان منبع مهم حیاتی به شمار میآمد قطعاً بیشتر و بهتر مورد توجه قرار میگرفت.
مطالبات معلمین به هیچ وجه ناشی از زیادهخواهی یا جاهطلبیشان
نیست. اعتراض ایشان به توزیع نابرابر درآمد است که با اصول توسعهی انسانی
ناسازگار است. میخواهند همانند دیگران از ثروت جامعه برخوردار شوند و زندگی
آبرومندی داشته باشند. میخواهند به طور هماهنگ، حقوق پرداخت شود تا بتوانند نیازهای
مادی خود را برآورده سازند و در مرحلهی بعد با علاقه و انگیزهی بیشتر در کلاس
درس حاضر شوند و آیندهسازانی صادق و دارای خلاقیت و مهارت را به جامعه تحویل
دهند.
در آموزش و پرورش به دختران و زنان نیز اولویت داده نمیشود.
محدودیتهای فراوانی بر زنان و دختران تحمیل میشود. از رنگ و نوع لباس گرفته تا
امکانات آموزشی و مطالب و محتوای کتابهای درسی، همگی عمدتاً در راستای ایجاد
محدودیت برای ایشان و مبتنی بر نابرابری جنسیتی است. در شینآباد، دختران در آتش
میسوزند و معلمان زن سالها جرأت نداشتند بدون چادر (با مانتو) در جامعه ظاهر
شوند.
5. جان کلام اینکه تغییر در معنا و مبنای توسعه برای حل
مسائل و مشکلات آموزش و پرورش به طور عام و معلمین به طور خاص ضروری است و نشانههایی
که حاکی از درک این تغییر باشد در نظام اداری و در میان دستاندرکاران جامعه به
چشم نمیخورد. یک طرح عمرانی و یک پروژهی اقتصادی که رشد اقتصادی به همراه داشته
باشد بر آموزش و تولید سرمایهی انسانی ارجحیت داده میشود و در بهترین حالت توسعهی
اقتصادی را برای جامعه کافی میدانند و به بیش از این و تغییری که در معنای توسعه
ایجاد شده است، نمیاندیشند، اگر غیر از این بود معلمان بر دستیابی به مطالبات و
خواستههایشان چنین با مشکل مواجه نمیشدند. در اینجا نوعی ناهمزبانی و ناهمدلی و
تفاوت گفتمانی وجود دارد. معلمان خواهان توسعهی انسانی و تقویت سرمایهی انسانی
هستند و مسئولین در اندیشهی رشد اقتصادی و سرمایهی مادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر