یکی
از مسائلی که بیشتر دولت-ملتها در سطوح اجتماعی و فردی با آن دست به گریبان هستند
مسئلهی هویت است که به غلط میپنداشتند در یک کشور باید یک هویت فراگیر وجود
داشته باشد و این را ممکن و مطلوب میدانستند. این امر آنگاه بیشتر نمود مییابد
که بدانیم اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان ترکیب جمعیتی و فرهنگیشان چندقومیتی
یا به عبارت بهتر چندهویتی است. به علاوه امروزه تحت تأثیر علل و عوامل مختلف،
تنوع فرهنگی و هویتی گستردهای، هستی فرد و جوامع مختلف را نسبت به سالهای پیشین
دو چندان در بر گرفته است و بازی هویتی پیچیدهای را موجب شده است که بر خلاف
گذشته، درک مشترک و همسان از هویت را دچار تزلزل و بحران نموده است. به همین دلیل،
بسیاری از دولت-ملتها در گذشتهای نه چندان دور و امروز نیز این اندیشه را در سر
پروراندهاند که چگونه میتوان هویت واحدی را در میان اعضای جامعه رواج داد که از
سوی افراد مختلف قابل قبول و پذیرفتنی باشد.
در یک
صد سال گذشته، در این زمینه تجربههای مختلفی به مرحلهی اجرا درآمده است.
اجمالاً باید گفت برخی از آن تجربهها که مبتنی بر زدودن و نادیده گرفتن تنوع و
تکثر هویتها بودند به سرانجامی نرسیدند و در عرصهی نظر و عمل با شکست مواجه
شدند. لذا با توجه به شکست برنامههای مبتنی بر یکسانسازی هویتی، گام اول برای
توافق در مورد هویتی عام، به رسمیت شناختن گوناگونی هویتها و شناخت قواعد بازیهای
هویتی است. در وهلهی بعد، علاوه بر برنامههای فرهنگی میتوان به راهکارهای سیاسی
و اقتصادی نیز توسل جست. با توجه به این که هر گاه سخن از هویت عام و منافع ملی به
میان میآید وضعیت عینی و ذهنی اقلیتها نیز به ذهن متبادر میگردد، نحوهی برخورد
و تعامل با اقلیتها در این میان و در راهکارهایی که ارائه میشود از اهمیت ویژهای
برخوردار است.
از یک
منظر عام، تلاش کلیهی نظامهای سیاسی در این زمینه آن بوده است که از برجسته و
فعال شدن و اولویت یافتن هویتهای خُرد نسبت به هویت عام در حد امکان جلوگیری یا
امکان حیات مسالمتآمیز و دیالوگ برایشان فراهم شود. هدف و تلاش دوم که بر همزیستی
هویتها در یک چارچوب سیاسی تأکید دارد، چگونه ممکن و میسر میشود؟ میتوان به دو
راهکار در سطح خُرد و کلان اشاره داشت، این راهکارها قبل از هر چیز این پیشفرض را
در نظر دارند که حذف و زدودن هویتها به خودی خود امری غیر عادلانه است و هر راهکاری
که ارائه میشود باید به گونهای باشد که عدالت نادیده گرفته نشود؛ به عبارت دیگر
گسترش عدالت در سطح جامعه، وجود و حضور هویت ملی را در کنار دیگر هویتها فعال میسازد
و بیعدالتی آن را تضعیف و موجب برجستهشدن هویتهای رقیب و تنش میان آنها میشود:
در سطح خُرد، باید به پاسخی که «مصطفی ملکیان» به مسئله و خطر به وجود آمدن
استبداد اکثریت و در نتیجه وجود بیعدالتی داده است، اشاره کرد که در این جا نیز
کاربرد دارد؛ پاسخ وی این گونه است: در انسانها معنویت رشد کند. از نظر ایشان رشد معنویت موجب میشود افراد به گونهای پرورش یابند که آگاهانه از قدرت
تصمیمگیری خود به زیان دیگران استفاده نکنند که این وضعیت نیز با سلوک درونی و
باطنی میسر میشود. به گفتهی ملکیان یکی از وظایف روشنفکران در جامعه تلاش برای
رشد معنویت است در غیر این صورت، این امکان همواره وجود دارد که یک ساختار عقلانی
به مخاطره بیفتد و از سوی اکثریت نسبت به اقلیت ظلم روا داشته شود.
اگر آن چنان که ملکیان تأکید داشته است در انسانها معنویت رشد کند، این
انسانهای معنوی از آن رو که نادیده گرفتن هویتهای انسانهای دیگر را امری غیر
عادلانه تلقی میکنند، هرگز آن راه و روش را برنمیتابند و به گونهای عمل میکنند
که هویت اقلیتها نیز مجال رشد و شکوفایی بیابد. انسانهایی که واجد معنویت
رشدیافتهای هستند به صرف این که در مقام و موضع اکثریت هستند به خود اجازه نمیدهند
که حقوق اقلیت را نفی کنند و در نتیجه بر مرارت آنها بیافزایند. در این حالت گروههای
اقلیت نیز راحتتر حاضر به پذیرش و توافق در مورد هویت عامی هستند که بر اساس
پیوندهای ضعیف (Weak ties)
- بر خلاف آن چه در ظاهر ضعیف هستند اما قدرت زیادی دارند و سرمایهی اجتماعی
پیوندی را میسازند-؛ شهروندان را به هم متصل نماید و در نهایت بر اساس همگرایی سرنوشت
مشترکی را برایشان رقم بزند.
راهکار دوم کلان و ساختاری است. «آرش نراقی» بر این باور است که دو نوع
اقلیت وجود دارد: در نوع اول اقلیت توانایی تبدیل به اکثریت را دارد. برای نمونه یک
حزب سیاسی در انتخابات شکست خورده است و اکثریت لازم برای در دست گرفتن قدرت را
کسب نکرده است. در این جا رعایت قواعد دموکراسی مانند محدود کردن قدرت دولت، آزادی
احزاب، رسانههای جمعی، برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه، محدودیت زمانی برای تصدی
قدرت برای افراد و دورهای بودن قدرت و ... میتواند اقلیت را امیدوار سازد که در
آینده به اکثریت تبدیل شود و بدین وسیله نگرانیها در مورد استبداد اکثریت به
حداقل برسد. در نوع دوم اقلیت توانایی تبدیلشدن به اکثریت را ندارد. سازوکارهای
فوقالذکر در این جا به طور جدی کارساز نیستند و علاوه بر آنها باید تدابیر دیگری
اندیشیده شوند. مانند فدرالیسم و چندفرهنگگرایی، تبعیض مثبت، به رسمیت شناختن
حقوق فرهنگی و اجتماعی برای اقلیت، قوانین به گونه تنظیم شوند که عدالت مبنای
تصمیمگیریها قرار گیرد نه اکثریت و ... .
در راهکار دوم بیش از هر چیز تلاش میشود که ساختارهای سیاسی و اقتصادی
«اوراق» شوند تا منابع ثروت و نهادهای قدرت در یک جا متمرکز نشوند و اقلیتهایی که
بر مبنای هویت خاصی شکل گرفتهاند در یک فضای عادلانه و تا حدی خاص، امکان حفظ و
شکوفایی فرهنگ و هویت خود را خواهند داشت و عدالت بر این اساس تعریف میشود که
حقوق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی اقلیتها تا چه حد رعایت میشود و آیا بخشی از این
اقلیتها میتوانند امیدوار باشند در یک فرایند دموکراتیک به اکثریت تبدیل شوند.
بدیهی است و بر اساس تجربیاتی که در کشورهای دموکراتیک موجود است، جامعهای
که بر مبنای عدالت سامان یافته است هویت ملی و عام بیش از دیگر هویتها برجسته و
فعال خواهد بود و در تنظیم کنش و منش افراد بیشترین سهم را به خود اختصاص میدهد.
تجربهی کشورهای دموکراتیک نشان میدهد این دو راهکار کلان و خُرد میتوانند معضل
تزاحم هویتها را به حداقل برسانند و دولت-ملتها نیز به لحاظ سیاسی با مشکل
چندانی مواجه نباشند. عدالت در تمامی جوامع و در فرایند بازیهای هویتی به گونهای
عمل میکند که هویتها با توجه ویژگیهای عام و مشترک شکل بگیرند و انسانها را
بیشتر به هم نزدیک نماید. رشد معنویت در میان انسانها و اوراقسازی قدرت، جامعه
را عادلانهتر میسازد و عدالت نیز به نوبهی خود بر شکلگیری هویتهای عام مؤثر
خواهد بود. البته این بدان معنا نیست که هویتهای خُردتر از بین خواهند رفت یا
آسیمیله میشوند بلکه آنها نیز به رشد و شکوفایی خود ادامه خواهند داد اما در عین
حال منافع و مصالح فردی و جمعی در یک چشمانداز گستردهتر مبنای عمل قرار میگیرد
و نوعی تعامل مسالمتآمیز میان فرهنگهای مختلف برقرار میشود که این تعامل نیز به
نوبهی خود منجر به خیر همگانی خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر