۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

آیا متناسب با تغییر در مبنا و معنای توسعه، تغییر در نگرش نسبت به جایگاه معلم نیز ایجاد شده است؟


در تاریخ نظریات توسعه دو تغییر به چشم می­خورد که هر دو به انسان و نقش وی در معنا و مبنای توسعه ربط دارد:
1.         تغییر اول در مورد مبنای توسعه است. ابتدا این باور وجود داشت که مبنا و راه رسیدن به توسعه صرفاً با داشتن پول یا سرمایه­ی مادی میسر می­گردد. بعدها جامعه­شناسان و اقتصاددانان توسعه به این نتیجه رسیدند که نوعی دیگر از سرمایه لازم است تا راه رسیدن به توسعه هموار و امکان استفاده­ی بهتر از سرمایه­ی مادی فراهم گردد. این سرمایه، سرمایه­ی انسانی بود که به طور کلی بر خصوصیات کیفی انسان تأکید دارد. البته بعدها سروکله­ی سرمایه­ی اجتماعی نیز پدیدار شد که در این مطلب از آن چشم می­پوشیم. به هر حال، می­توان گفت سرمایه­ی انسانی که منجر به تغییراتی اساسی در علل و عوامل توسعه شد، تعریف آن در یک دید کلی بدین گونه است: سرمایه­ی انسانی نه سرمایه­ی فیزیکی و نه سرمایه­ی‌ مالی محسوب می‌شود بلکه سرمایه­ی انسانی به عنوان دانش، مهارت، خلاقیت وسلامت فرد تعریف شده است (بکر 2002). اندیشمندان توسعه بر این باورند برای افزایش بازدهی و عدم استهلاک این نوع از سرمایه، همانند سرمایه­ی مادی در اینجا نیز نیاز به سرمایه­گذاری وجود دارد چرا که سرمایه­ی انسانی مبتنی بر ویژگی­ها، توانایی­ها و مهارت­های فرد در زمینه­ای خاص است، از راه تربیت، جامعه­پذیری، آموزش و تجربه به دست می­آید و از طریق پرورش، قابلیت توسعه و بهسازی را دارد، حال اگر بر روی آن سرمایه­گذاری صورت نگیرد و به طور مداوم به­روز نشود آن گاه در مهارت­هایی که دارد کارآیی خود را از دست خواهد داد و دچار استهلاک می­شود. به طور خلاصه، امروزه بسیاری از جامعه­شناسان و اقتصاددانان بر این باورند برای تبیین شکاف میان کشورهای توسعه­یافته و توسعه­نیافته، نباید صرفاً به میزان پس­اندازها یا منابع ارزی و سرمایه­ی مادی توجه کرد، بلکه باید به امور غیر مادی از قبیل دانش، تعلیم و تربیت، آزادی­های سیاسی، نهادها و فرهنگ نیز توجه داشت، تا جایی که در نظریات جدید رشد و توسعه­ی اقتصادی، گرایش به سوی در نظر گرفتن عوامل غیر مادی در مدل­های رشد و توسعه افزایش یافته است. از نظر «مایکل تودارو» عوامل اصلی رشد اقتصادی در هر جامعه­ای عبارتند از:
-       تراکم سرمایه[2] که شامل همه­ی سرمایه­گذاریهای جدید در زمین، وسایل مادی و نیروی انسانی است؛
-          رشد جمعیت و بنابراین، هر چند با تأخیر، رشد نیروی کار؛
-                                                 پیشرفت تکنولوژیکی[3]
2.         تغییر دوم به معنای توسعه برمی­گردد. بدین گونه که ابتدا توسعه صرفاً در معنای اقتصادی دیده می­شد و عبارت از فرآیند پایداری بود که ظرفیت تولید اقتصادی را در طول زمان و در نتیجه میزان درآمد ملی را افزایش می­دهد. به عبارت دیگر هدف اصلی و اساسی توسعه­، دستیابی به رشد اقتصادی مداوم در کوتاه­ترین زمان ممکن بود. «مِیِر» توسعه­ی اقتصادی را عبارت از فراگردی می­داند که درآمد سرانه­ی واقعی یک کشور طی یک دوره­ی بلندمدت افزایش می­یابد.
این معنا از توسعه که به اقتصاد نقش ویژه و انحصاری می­دهد در اکثر کشورهای توسعه­نیافته­ی دنیا با شکست مواجه شده است، در نتیجه تلاش برای تعریف و ارائه­ی معنایی دیگر از توسعه، توجه به سمت انسان و تدوین نظریه­ی «توسعه­ی انسانی» معطوف می­گردد که در آن شاخص­های رفاه اقتصادی و اجتماعی با همدیگر ترکیب شده است. جنبه­های کلیدی توسعه­ی انسانی عبارتند از:
-                        درآمدها وسیله هستند نه غایت؛
-                        انسان­ها غایت هستند نه وسیله؛
-                        انسان­ها منبع مهم حیاتی هستند؛
-                        تمرکز اصلی بر نیازهای پایه­ای از جمله کالاها و خدمات است، اما دیگر موضوعات از جمله آزادی، محیط زیست طبیعی و اجتماعات محلی نیز مورد بحث قرار می­گیرند (هینز، جفری 1390: 36).
«هینز» بر این باور است که برای موفقیت و تحقق توسعه­ی انسانی راه­های گوناگونی از جمله رشد خوب، توزیع نسبتاً برابر درآمد و هزینه­های اجتماعی با هدف مناسب وجود دارند و در مجموع در زمینه­ی اجرای موفق توسعه­ی انسانی می­باید در زمینه­ی آموزش و درآمد اولویت را به دختران و زنان داد (همان: 39).
3.         اکنون پرسشی که مطرح می­شود این است که آیا نگاه به آموزش و پرورش به طور عام و معلم به طور ویژه این دو تغییر که در مبنا و معنای توسعه رخ داده است را در برمی­گیرد یا خیر؟
-                        بی­توجهی مفرط به نقش معلم و عدم سرمایه­گذاری در آموزش و پرورش و در نتیجه عدم تولید سرمایه­ی انسانی، در نظام سیاسی و به تدریج در جامعه­ی ما، بیش از هر چیز نشان از این باور دارد که مبنای توسعه از نظر دولت­مردان/زنان و بخش مهمی از جامعه صرفاً سرمایه­ی مادی و مالی است، لذا بیشتر در این زمینه سرمایه­گذاری می­شود. سخنان وزیر آموزش و پرورش که حدود 99 درصد بودجه­ی این وزارت­خانه به حقوق کارکنان و معلمان اختصاص داده می­شود، از بی­توجهی نسبت به مهارت، خلاقیت، دانش و سلامت دانش­آموزان که سرمایه­ی انسانی یا به عبارتی آینده­سازان این مرزوبوم هستند، حکایت و یا شاید شکایت می­کند.
بدیهی است با یک درصد از بودجه آموزش و پرورش نه می­توان تغییری - حتی ناچیز - در وضعیت فیزیکی و ساختمان مدارس ایجاد کرد و نه می­توان کتاب­خانه و آزمایشگاه­های نسبتاً مجهز برای تحقیق در مدارس فراهم کرد. در نتیجه نمی­توان از معلم در فضای مدارس و با امکاناتی که در دسترس دارد، انتظار معجزه داشت اگر چه شغل وی شغل انبیا باشد. در تهران سیستم گرمایشی یک سوم مدارس خطرناک است، تقریباً 25 درصد مدارس بیش از 40 سال عمر دارند و سقف شان درحال فروریختن است و 45 دانش آموز دریک کلاس جای داده شده اند. در چنین مدارسی دانش­آموز، بی­بهره از دانش فارغ­التحصیل می­شود، مهارت کافی برای ورود به جامعه و نظام اقتصادی نخواهد داشت و خلاقیت و سلامت وی نابود می­شود. در نهایت جامعه از سرمایه­ی انسانی، محروم و دستیابی به توسعه همچنان دور از دسترس و ناممکن خواهد بود.
4.         سیاست­های اجرا شده در طول سالیان گذشته و نادیده گرفتن آموزش و پرورش، نشان­گر این امر است که مسئولین و مدیران کشور، تغییر در معنای توسعه را نیز درک نکرده­اند. آیا در نگاه مسئولین نسبت به معلم و آموزش و پرورش و دانش­آموز، انسان غایت است یا پول و سرمایه؟ آیا انسان­ها منبع مهم حیاتی به شمار می­آیند؟ آیا برنامه­ای در جهت توزیع برابر درآمد دارند و اگر دارند آن را به خوبی اجرا می­کنند؟ آیا به دختران و زنان اولویت داده می­شود؟
پاسخ تمامی این پرسش­ها منفی است. واقعیتی که به هیچ وجه قابل انکار نیست این است که انسان در آموزش و پرورش (چه به عنوان معلم و چه به عنوان دانش­آموز) نادیده گرفته می­شود و وقتی را که در آنجا صرف می­کنند، کمترین بازدهی دارد. کار به جایی رسیده است که مهم­ترین و اصلی­ترین مطالبه و دغدغه­ی معلمان، معیشت و وضعیت مادی­شان باشد. این نشان می­دهد که پول بر انسان غلبه کرده است. معلمین، سال­ها یک­تنه و یک­طرفه مقاومت کردند و تلاش می­کردند که در کلاس و مدرسه، انسان غایت باشد و به بوته­ی فراموشی سپرده نشود اما نابرابری و تبعیض و توهین، طاقت ایشان را طاق کرده و به تدریج پول و سرمایه در حال جایگزین شدن انسان است. ظاهراً در جامعه­ی ما انسان کاملاً در حال فراموشی است. فقط یک درصد از بودجه­ی آموزش و پرورش برای تحقیق و پژوهش و بازسازی مدارس و تجهیز آنها اختصاص داده می­شود. اگر انسان منبع مهم حیاتی به شمار می­آمد قطعاً بیشتر و بهتر مورد توجه قرار می­گرفت.
مطالبات معلمین به هیچ وجه ناشی از زیاده­خواهی یا جاه­طلبی­شان نیست. اعتراض ایشان به توزیع نابرابر درآمد است که با اصول توسعه­ی انسانی ناسازگار است. می­خواهند همانند دیگران از ثروت جامعه برخوردار شوند و زندگی آبرومندی داشته باشند. می­خواهند به طور هماهنگ، حقوق پرداخت شود تا بتوانند نیازهای مادی خود را برآورده سازند و در مرحله­ی بعد با علاقه و انگیزه­ی بیشتر در کلاس درس حاضر شوند و آینده­سازانی صادق و دارای خلاقیت و مهارت را به جامعه تحویل دهند.
در آموزش و پرورش به دختران و زنان نیز اولویت داده نمی­شود. محدودیت­های فراوانی بر زنان و دختران تحمیل می­شود. از رنگ و نوع لباس گرفته تا امکانات آموزشی و مطالب و محتوای کتاب­های درسی، همگی عمدتاً در راستای ایجاد محدودیت برای ایشان و مبتنی بر نابرابری جنسیتی است. در شین­آباد، دختران در آتش می­سوزند و معلمان زن سال­ها جرأت نداشتند بدون چادر (با مانتو) در جامعه ظاهر شوند.  
5.       جان کلام اینکه تغییر در معنا و مبنای توسعه برای حل مسائل و مشکلات آموزش و پرورش به طور عام و معلمین به طور خاص ضروری است و نشانه­هایی که حاکی از درک این تغییر باشد در نظام اداری و در میان دست­اندرکاران جامعه به چشم نمی­خورد. یک طرح عمرانی و یک پروژه­ی اقتصادی که رشد اقتصادی به همراه داشته باشد بر آموزش و تولید سرمایه­ی انسانی ارجحیت داده می­شود و در بهترین حالت توسعه­ی اقتصادی را برای جامعه کافی می­دانند و به بیش از این و تغییری که در معنای توسعه ایجاد شده است، نمی­اندیشند، اگر غیر از این بود معلمان بر دستیابی به مطالبات و خواسته­هایشان چنین با مشکل مواجه نمی­شدند. در اینجا نوعی ناهمزبانی و ناهمدلی و تفاوت گفتمانی وجود دارد. معلمان خواهان توسعه­ی انسانی و تقویت سرمایه­ی انسانی هستند و مسئولین در اندیشه­ی رشد اقتصادی و سرمایه­ی مادی.         






2_ Capital accumulation
3_ Technological progress

۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

به جای ترور، دعا باید کرد.


1.            حمله به دفتر مجله شارلی ابدو و ترور تعدادی از خبرنگاران و کارکنان آن مجله و متعاقب آن کشیدن دوباره­ی کاریکاتور پیامبر گرامی اسلام، حوادث ساده­ای نیستند که به این زودی­ها فراموش و از خاطره­ها محو شوند. برای اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان، کشیدن کاریکاتور پیامبر اسلام، عملی ناشایست و توهین­آمیز است و آن را سوءاستفاده از آزادی بیان تلقی و در نتیجه محکوم می­کنند؛ اما، برای بخشی از مسلمانان، به ویژه آنان که به رعایت حقوق بشر اعتقاد دارند و قواعد زندگی در دنیای مدرن را پذیرفته­اند، ترور و اعمال خشونت علیه کسانی که اقدام به کشیدن و انتشار کاریکاتور کرده­اند نیز عملی غیر قابل توجیه است و آن را درست نمی­دانند. در غرب نیز واکنش­ها متفاوت بود: هم ترور روزنامه­نگاران محکوم شد و هم توهین به مقدسات و ارزش­های مسلمانان.
صرف­نظر از محکومیت یا حمایت از اقدام مجله­ی شارلی ابدو و ترورهای پس از آن، یکی از پرسش­هایی که مطرح شده این است که چرا مسئولین آن مجله کشیدن چنین کاریکاتوری را در دستور کار خویش قرار داده­اند. پاسخ­ها می­تواند متفاوت باشند:
-              برخی بر این باورند که مجله­ی فکاهی شارلی ابدو خواننده­ی چندانی نداشته و به همین دلیل در آستانه­ی تعطیلی و ورشکستگی بوده است. دست­اندرکاران آن مجله با این کار تلاش داشته­اند تا توجهات را به سوی خود جلب کنند و از این طریق میزان فروش خود را افزایش دهند و در نهایت شاید بدین وسیله بتوانند خود را از ورطه­ی ورشکستگی برهانند.
-              همچنین در پاسخ به پرسش فوق می­توان به گفتمان اسلام­هراسی یا اسلام ستیزی اشاره کرد و کشیدن کاریکاتور را در همان راستا و در ادامه­ی همان پروژه دانست. با توجه به این که تحریک احساسات دینی مسلمانان با هجمه به مقدسات مسلمانان يكي از مهم­ترين محورهاي اسلام­هراسي براي ايجاد بدبيني است؛ بر این اساس می­توان گفت مدیران مجله­ی شارلی ابدو نیز با توهین به بزرگ­ترین شخصیت دین اسلام در صدد تحریک احساسات مسلمانان برآمده­اند تا نسبت به آنها بدبینی ایجاد شود و اسلام­هراسی را بیش از پیش گسترش دهند.
-              یکی دیگر از علل این اقدام دست­اندرکاران مجله­ی شارلی ابدو می­تواند تلاش برای گسترش و ترویج برخی از عناصر اصلی مدرنیته برای نمونه سکولاریسم باشد. در یک معنای کلی، در سکولاریسم هدف این است که هر چه بیشتر حضور، نقش و تأثیر خدا و دین در سامان­دهی به زندگی فردی و اجتماعی کمتر شود به گونه­ای که بخش مهمی از اختیارات خدا تعطیل و بخش دیگری از آن به انسان واگذار می­شود و در معنای افراطی و ستیزه­گر آن بدین معنی است که هر آنچه تقدس و مشروعیت خود را از آسمان می­گیرد بر روی زمین نه تنها نادیده گرفته شود بلکه باید مورد هجمه واقع گردد.
2.            اگر پذیرفته شود اهداف مدیران مجله­ی شارلی ابدو یکی از موارد فوق یا تمامی آنها بوده است آنگاه این نکته قابل بررسی است که آیا برخورد خشن و تروریستی با آن مجله و کسانی که در آنجا فعالیت می­کنند، آنها را در دستیابی به اهداف خود ناکام کرده است یا به نوعی در تحقق اهدافی چون به فروش رساندن مجله، اسلام­ستیزی و ایجاد فضای بدبینی نسبت به مسلمانان و ترویج سکولاریسم به آنها مدد رسانده­اند. نگاهی اجمالی به حوادثی که بعد از ترور کارکنان مجله­ی شارلی ابدو افتاده است نشانگر این امر است که ترور و خشونت آنها را در دسترسی به اهدافی که داشته­اند یاری رسانده است. بدین گونه که تیراژ انتشار و فروش مجله حداقل در شماره­ی اخیر آن - به حدی افزایش یافته است که دست­اندرکاران هفته­نامه­ی فکاهی شارلی ابدو هرگز تصور نمی­کردند مجله­ی فکاهی­شان، چنین و در تیراژ چند میلیونی به فروش برسد و برای تهیه­ی آن، مردم برای ساعت­ها در صف­های طولانی به انتظار بایستند.
علاوه بر این، اقدام تروریستی و خشن علیه مجله دقیقاً سخن و ادعای مجله و گفتمان اسلام­هراسی را تأیید کرد که اسلام را دین خشونت و ترور می­نامند و بدین وسیله در بدبین کردن اذهان نسبت به اسلام به اهداف خود نائل آمدند. کسانی که سر ستیز با اسلام دارند و می­خواهند آن را حداقل در کشورهای غربی به حاشیه برانند به گونه­ای به معرفی اسلام می­پردازند که گویی اسلام ره­آوردی جز خشونت و ترور برای غرب نداشته و ندارد. در واقع اقدامات تروریستی و خشن گروه­های افراطیی چون داعش نیز جز تأیید نظر و گفته­ی اسلام­هراسان، دستاوردی برای اسلام نداشته و نخواهد داشت. این گروه­ها و این قرائت از اسلام می­تواند برای مدتی چند در مناطقی که خلاء قدرت در آن وجود دارد سر برآورند یا برای کسانی که از مدرنیته و عناصر و دستاوردهای آن جز تحقیر و ناکامی و خطر، خیری ندیده­اند جذاب باشد و از آموزه­های آن پیروی کنند اما توانایی تداوم در دنیای کنونی را ندارند. شاید تنها نتیجه­ای که از اقدامات و حضور آنها منتج می­شود این است که مهر تأییدی هستند بر ادعاهای اسلام­ستیزان و تقویت هویتی است که برساخته­اند. اسلام­ستیزان بسیار خرسندند به عنوان دیگری مسلمانان این هویت را نیز به بازی بگیرند و حضور آن را به طور گسترده­ای در میدان بازی­های هویتی استمرار ­بخشند.
3.            در مورد هدف سوم اما باید اندکی تأمل و پرانتزی باز کرد چرا که نیاز به توضیح بیشتری دارد. قبل از هر چیز البته به صورت اجمالی، لازم است نوعی دسته­بندی از رابطه­ی میان گناه و جرم ارائه شود. بدیهی است یکی از مبانی قوانین و احکام جزایی در کشورهای اسلامی، احکام جزایی فقهی است. به طور کلی می­توان از سه دسته سخن به میان آورد:
-              در این نوشتار منظور از جرم در معنای حقوقی آن است و فعل یا ترک فعلی به حساب می­آید که در قوانین جزایی یک کشور برای آنها مجازات و یا اقدامات تربیتی و تأمینی در نظر گرفته شده است و گناه به معنای خلافی است که برخلاف فرمان و اوامر و نواهی خداوند باشد.
-              رابطه­ی اول بدین شکل است: دسته­ای از گناهان که در قانون به عنوان جرم به رسمیت شناخته می­شوند و علاوه بر عقوبت اخروی، در دنیا نیز به صورت قانونی، مجازات برای آن در نظر گرفته شده است. مانند قتل، زنا، دزدی، ارتشا و ...
-              وضعیت رابطه و دسته­ای دیگر از گناهان بدین گونه است که اگر افراد در ملاءعام آنها را مرتکب شوند مشمول جرم و مجازات قانونی خواهند شد اما ارتکاب آنها در خفا و در حریم خصوصی گناهی است که صرفاً مجازات اخروی را به دنبال خواهد داشت. مانند روزه­خواری
-              رابطه­ی سوم بدین گونه است که بخشی از گناهان فقط مجازات اخروی در پی دارند و به جرم قانونی که برای آنها مجازات دنیوی در نظر گرفته شود، تبدیل نشده­اند. مانند دروغ­گویی، ترک نماز، نپرداختن زکات و ...   
-              گروه­های بنیادگرا و فقه­-محور تلاش می­کنند و تمایل دارند قسمت عمده­ی گناهان را به جرم تبدیل نمایند و بدین وسیله برای آنها مجازات دنیوی در نظر گیرند. برای مثال طالبان در دوران حاکمیتش در افغانستان، ریش مردان را اندازه می­گرفت و برای آن حد در نظر گرفته بود. یا برای بیرون آمدن زنان به تنهایی و ... مجازات­هایی را تعیین کرده بود و دولت موظف بود آنها را اجرا نماید. داعش نیز بر همین منوال نه تنها گناهان بلکه بسیاری از مکروهات را نیز مشمول جرم دانسته و مرتکبین را مجازات می­نماید.
-              البته این نکته قابل تعمیم به تمامی کشورهای اسلامی نیست. در میان کشورهای مختلف اسلامی در زمینه­ی مقدار و دامنه­ی تبدیل گناه به جرم تفاوت وجود دارد. برای مثال در برخی از کشورها مانند ایران عدم رعایت حجاب در ملاءعام جرم به شمار می­آید و در نتیجه مجازات قانونی برای آن در نظر گرفته شده است اما در بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، جرمی به نام بی­حجابی وجود ندارد و در نتیجه مجازاتی برای آن در نظر نگرفته­اند.  
حال با توجه به این تقسیم­بندی، پرسشی که مطرح می­شود این است که کشیدن کاریکاتور شخصیت­های مقدس دینی از جمله پیامبر گرامی اسلام در کدام دسته قرار می­گیرد؟ آیا هم مجازات دنیوی و هم مجازات اخروی بر آن مترتب است؟ یا صرفاً باید در این زمینه، گناهکار را به خدا و به آخرت واگذار کرد؟ قبل از پاسخ به این پرسش­ها اشاره به داستان «عبدالمطلب و ابرهه» می­تواند ما را در درک بیشتر این وضعیت و پاسخ به پرسش­های فوق یاری رساند:
«عبدالمطلب پدربرزگ پیامبر بزرگ ما حضرت محمد (ص) بزرگ مکه بود. ایشان در کنار کعبه مشغول عبادت خدای بزرگ بودند که فردی از اعراب به سمت او آمد .مرد عرب گفت: ای سید و آقای من، ابرهه پادشاه یمن با سپاه بزرگی به سمت مکه می­آید و می­خواهد خانه کعبه را ویران کند. او خواسته که با بزرگ اعراب صحبت کند. هم­چنین شترهای شما را که در کوه مشغول چرا بوده­اند غارت کرده است. عبدالمطلب تا این را شنید گفت: الان به سمت ابرهه می­روم .
ابرهه در چادر نشسته بود و منتظر سید قریش عبدالمطلب بود. وقتی عبدالمطلب وارد شد، ابرهه گفت : من به مکه آمده­ام تا خانه­ی کعبه را ویران کنم و سپس با لشکرم به یمن برگردم. عبدالمطلب بدون توجه به حرف­های او گفت: لطفا شترهای من را که سربازان شما در کوه­های اطراف مکه غارت کرده­اند به من پس بدهید. ابرهه از این حرف عبدالمطلب تعجب کرد و گفت: من آمده­ام محل عبادت شما را ویران کنم، آن وقت تو به فکر شترهایت هستی؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شترهایم هستم و خانه کعبه هم صاحب توانایی دارد که از آن محافظت می­کند. ابرهه دستور داد تا شترهای عبدالمطلب را به او پس دهند .
عبدالمطلب نزد خانه کعبه آمد و برای نابودی دشمنان و حفظ خانه کعبه دعا کرد سپس ایشان از مردم خواستند که به کوه­های اطراف مکه پناه ببرند تا از حمله­ی ابرهه و سپاهش در امان باشند. اما خودش در کنار کعبه ماند و به عبادت مشغول شد.»
این داستان را می­توان از یک جهت این گونه تفسیر کرد و گفت، ویران کردن خانه­ی خدا صرفاً گناه است و هیچ مجازات دنیوی بر آن مترتب نیست و از جهت دیگر می­توان گفت آنگاه که خانه­ی خدا در معرض تهدید و ویرانی قرار می­گیرد، عبدالمطلب خود را در جایگاه خدا قرار نمی­دهد و بر اساس عبودیتی که برای خود انسان قائل است و با ایمان و اعتماد به قدرت خداوند، راه دعا را برمی­گزیند تا خدا از خود دفاع کند و همچنان در جامعه و بر روی زمین حضور فعال داشته باشد. این که عبدالمطلب به فکر شترهایش است بدان معنی نیست که ویرانی خانه­ی کعبه و محل عبادتش برای ایشان دارای اهمیت نیست، بلکه نشان می­دهد که با این کار، حضور واقعی خداوند را تأیید می­کند و دخالت در حوزه­ی اختیارات خداوند را برای خود جایز نمی­داند و کار خدا را به خدا واگذار می­کند. در واقع پیام اصلی این داستان این است که خدا خود می­تواند از خانه­ی خویش به بهترین وجه دفاع کند و به بهانه­ی دفاع از خانه­ی خدا نباید انسان حضور و اقتدار خدا را نادیده گیرد. وظیفه­ی انسان بندگی است که این امر در دعا به خوبی متجلی می­شود و عبدالمطلب به جای حضور در جایگاه خدا، با توسل به دعا اخلاق بندگی را رعایت می­کند و پا را از حد و حدود خویش که همانا احساس بندگی و عبودیت است فراتر نمی­گذارد. به عبارت دیگر و بر اساس تقسیم­بندیی که از رابطه­ی گناه و جرم ارائه شد، عبدالمطلب، تخریب خانه­ی خدا را گناهی می­داند که نمی­توان آن را در زمره­ی جرائم به شمار آورد و در حادثه­ای که ذکر آن رفت نشان می­دهد که مجازات دنیوی برای آن در نظر نگرفته است. در حالی که ابرهه بر خلاف عبدالمطلب به دخالت انسان در امور خدا باور داشته است به همین خاطر این انتظار را از ایشان داشته است.
سروش دباغ در مقاله­ای تحت عنوان «قرآن، اهانت و دیگری» بر این باور است که از منظر قرآن، هر چند  اهانت کردن و دشنام دادنِ به اعتقادات مسلمانان امری خطا و ناموجه است، اما از منظر حقوقی، مجازاتی درانتظار فرد اهانت کننده نیست. به عبارت دیگر، اگر چه ایشان کشیدن کاریکاتور را از مصادیق بارز توهین به مقدسات مسلمانان تلقی می­کند اما در همان حال قائل به مجازات دنیوی برای آن اهانت نیست. بر این اساس شاید بتوان گفت کشیدن کاریکاتور اهانت و گناهی است که مجازات دنیوی برای آن مشخص و تعیین نشده است و در دسته­ی سوم رابطه­ی میان گناه و جرم قرار می­گیرد.
حال اگر این استدلال را بپذیریم، این پرسش پیش می­آید که آیا توسل به ترور و خشونت و اعمال مجازات دنیوی برای چنین گناهانی، در راستای تقویت سکولاریسم است یا آن را محدود و متوقف می­سازد؟ نگارنده بر این باور است که تروریست­ها از این جهت نیز توهین­کنندگان به پیامبر گرامی اسلام را در رسیدن به اهداف­شان یاری رسانده­اند و اقدامی که انجام داده­اند کاملاً سکولار بوده است. چرا که خود را در جایگاهی تعریف کرده­اند تا گناهی را که مجازات آن در حیطه­ی اختیارات و حق خداوند است به خود اختصاص دهند و هم مجازات دنیوی برای آن در نظر گیرند و هم در نهایت آن را به مرحله­ی اجرا درآورند. این روش دقیقاً منبطق بر هدف و روش سکولارهاست که می­خواهند حضور و اقتدار خداوند را از جهان بزدایند و انسان به جایگاهی برسد که به جای خدا تصمیم بگیرد و عمل کند. در حالی که اگر مسلمانان روش عبدالمطلب را در پیش گیرند و آن را در دنیای جدید رعایت نمایند توهین­کنندگان در دستیابی به اهداف خویش کاملاً ناکام می­ماندند. اولاً این تعداد از مجله هرگز به فروش نمی­رفت و هفته­نامه­ی شارلی ابدو همچنان در حاشیه می­ماند، ثانیاً ادعاها و تبلیغات اسلام­ستیزان نیز نقش بر آب می­شد و اسلام رحمانی، عقلانی و معتدل به دنیا معرفی می­گردید و ثالثاً با توسل به دعا و رعایت اخلاق بندگی، حضور فعال خدا را در زندگی و جهان بیش از پیش به نمایش می­گذاشتند. در واقع دعا در دنیای جدید می­تواند راه مناسبی برای برخورد با توهین­هایی شود که تحت عنوان آزادی بیان، ابراز می­شود، همچنین مجرای مناسبی برای حضور مجدد خداوند در سامان­دهی به زندگی و ذهنیت انسان است که اگر مورد توجه قرار گیرد در مواجهه با چنین حوادثی، مسلمانان، توهین­گران را در رسیدن به اهداف خود ناکام می­گذارند.