۱۳۹۲ مرداد ۲۶, شنبه

میراث سیاسی ادب

ادب سیاست­ورزی مهندس ادب
1.       دستیابی به قدرت و نقش­های سیاسی همواره و در تمامی نظام­های سیاسی دشوار و در نظام­های غیر دمکراتیک همراه با چالش و رقابت­های خشن، خونین، سخت و طاقت­فرسا و در نتیجه دشوارتر بوده است. در جمهوری اسلامی نیز - مانند تمام نظام­های سیاسی دیگر ورود به حلقه­ی مدیران ارشد و رسیدن به قدرت چندان ساده نیست و برای افرادی که غیر خودی به شمار می­آیند، فیلترهای قانونی و غیر قانونی متعددی وجود دارند که چگونگی رسیدن یا بهتر است گفته شود راههای نرسیدن آنها را به قدرت مشخص می­سازند.
در کردستان و در میان اهل سنت به علل و دلایل مختلف تعداد کسانی که غیر خودی قلمداد می­شوند بسیار بیشتر از دیگر مناطق ایران است، حتا آنهایی که در جرگه­ی خودی­ها قرار می­گیرند نیز برای دستیابی به نقش­های سیاسی و اداری حد و حدودی دارند و از آن نمی­توانند فراتر روند. علیرغم محدودیت­های قانونی، بسیاری از این حد و حدود، قوانین نانوشته و ناشی از کج­سلیقه­گی، انحصارطلبی یا برخورد ایدئولوژیک مدیرانی هستند که نمی­خواهند قدرت و مقام خود را از دست دهند.
2.       نگاهی اجمالی به نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران نشان می­دهد بالاترین نقش سیاسی و جایگاهی که کردهای اهل سنت بدان دست یافته­اند نمایندگی مجلس است. البته در مجلس نیز حد و حدودی برای آنها معین شده است و نمی­توانند در هیئت رئیسه حضور داشته باشند یا در کمیسیون­هایی چون امنیت ملی و سیاست خارجی جایی به آنها اختصاص داده نمی­شود. با این وجود، جایگاه نمایندگی مجلس برای کردهای اهل سنت از اهمیت بالایی برخوردار است و در صورتی که نمایندگان شایسته­ای از طرف مردم به مجلس بفرستند، می­توانند بخشی از مطالبات خود را محقق سازند.
  بررسی جایگاه «بهاءالدین ادب» که در مجالس پنجم و ششم به عنوان نماینده­ی مردم سنندج، کامیاران و دیواندره به مجلس راه یافت از این جهت حائز اهمیت است. اگر چه شایستگی و توان مدیریتی وی در حدی بود که در مدیریت اجرایی کلان کشور نقشی بر عهده داشته باشد اما این امکان و فرصت هرگز برای وی فراهم نشد و نتوانست و یا نگذاشتند از نمایندگی مجلس فراتر رود. با این وجود وی از فرصت به دست آمده به خوبی بهره برد و از نظر مردم و موکلانش به وظایف خود در نقش نمایندگی مجلس عمل و کارنامه­ی قابل قبولی داشت و در واقع یکی از شاخص­ترین نمایندگان مجلس تاریخ کردستان به شمار می­آید.
3.      زندگی سیاسی ادب را که چندان طولانی نبود، می­توان به سه دوره تقسیم کرد: دوره­ی اول زمانی است که در مجلس پنجم حضور دارد. وی قبل از انتخابات مجلس شورای اسلامی تحت حمایت محمدرضا رحیمی که در آن زمان استاندار کردستان بود به سنندج بر می­گردد و به عنوان کاندیدا در انتخابات شرکت می­کند و در نهایت به عنوان کاندیدای پیروز در حوزه­ی انتخابیه­ی سنندج، دیواندره و کامیاران به مجلس راه می­یابد.
در این دوره، اصول­گرایان شاخصی چون محمدرضا باهنر در تأیید اعتبارنامه­ی وی که مورد تردید جدی بخش عمده­ای از نمایندگان مجلس بود، نقش اساسی و تعیین­کننده­ای داشتند. موضع سیاسی ادب در این سالها به گونه­ای بود که در طیف اصول­گرایان جای می­گرفت و از همراهی با جناح راست در مجلس حکایت دارد. در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری نیز برای حمایت از ناطق نوری که در آن روزها کاندیدای اصلی حاکمیت و اصول­گرایان به شمار می­آمد به بسیاری از شهرهای کردستان سفر کرد و به سخنرانی پرداخت.
دوره­ی دوم زندگی سیاسی ادب از مجلس ششم آغاز می­شود. بعد از دوم خرداد 1376 که محمد خاتمی به ریاست جمهوری می­رسد، در مجلس ششم، اصلاح­طلبان اکثریت مجلس را در دست می­گیرند و ادب مجدداً به عنوان نماینده­ی حوزه­ی انتخابیه­ی سنندج، دیواندره و کامیاران به مجلس راه می­یابد. در این دوره، وی نقش مهمی در شکل­گیری و فعالیت­های فراکسیون کرد و اهل سنت در مجلس ایفا می­کند و ضمن این که به یکی از چهره­های شاخص مجلس ششم تبدیل می­شود با جدیت بیشتری پروژه­های عمرانی و مسائل سیاسی و اجتماعی کردستان و اهل سنت را پیگیری می­کند. مواضع ادب در این سالها مانند بسیاری از کردهایی که قبلاً به اصول­گرایان نزدیک بودند و اکنون به دلایلی آن وضعیت را نمی­پسندیدند، اگر چه تأکید می­کرد که نه راست است و نه چپ، اما بیش از آنکه مانند سالهای گذشته مبتنی بر حمایت از اصول­گرایان و نزدیکی با آنان باشد، اصلاح­طلبانه است. به همین دلیل در انتخابات مجلس هفتم از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت می­شود و بدین گونه دوره­ی سوم زندگی سیاسی ادب بدون حضور در ساختار قدرت آغاز می­شود. مهم­ترین فعالیت سیاسی ادب در این دوره، تلاش برای شکل­گیری جبهه­ی متحد کرد بود که به کمک جمعی از نمایندگان کرد ادوار مجلس و برخی کردهای مقیم تهران، این هدف را دنبال نمود.
4.       ادب دیر به عرصه­ی سیاست وارد شد، زمان کمی در آن ماند اما خوش درخشید. تردیدی نیست انسان بسیار هوشمندی بود و برخی ویژگی­های شخصیتی و خانوادگی برجسته­ای داشت که در عرصه­های مختلف زندگی وی را سرآمد کرده بود. به عنوان یک مهندس در حوزه­ی اقتصاد بسیار موفق­تر عمل کرده بود و ثروت و سرمایه­ی هنگفتی که داشت از موفقیت وی در این عرصه حکایت می­کرد. رمز بنیادی و نقطه­ی کلیدی موفقیت اقتصادی ادب در این بود که کاملاً به قواعد اقتصاد فارغ از ایدئولوژی و تعلقات قومی و جغرافیایی پایبند و همچون یک سرمایه­دار اصیل، سود و بهره­وری بیشتر از هر چیز دیگر مبنای اصلی فعالیت اقتصادی وی بود.
در حوزه­ی سیاست نیز اگر چه خوش درخشید و منشاء خدمات بسیاری برای کردستان بود اما در میزان موفقیت وی بیش از هر چیز، ویژگی­های فردی و شخصیتی­اش، عملکرد حاکمیت در ایجاد مانع و محدودیت برای حضور نخبگان در عرصه­ی سیاست و هزینه­ی بالای فعالیت سیاسی در کردستان تأثیرگذار بودند. با وجود این و با توجه به این که ادب در سالهای اخیر و در میان نمایندگان مردم کردستان در مجلس شورای اسلامی، جایگاه خاص، منحصر به فرد و شاخصی دارد، کارنامه­ی سیاسی وی نیازمند بررسی انتقادی و دقیق­تری است.
         i.            مروری بر کارنامه­ی سیاسی ادب به ویژه در مجلس شورای اسلامی نشان می­دهد که کنش سیاسی وی فاقد موضع پایدار، تحلیل قابل قبول و نظریه­ی سیاسی مشخصی است که بر اساس آن رفتارهای سیاسی خود را سامان دهد به گونه­ای که در مجلس پنجم در زمره­ی اصول­گرایان قرار می­گیرد، در مجلس ششم بدون آنکه صراحتاً اعلام کند به تدریج به اصلاح­طلبان نزدیک می­شود و بعد از دوران نمایندگی مجلس نیز تلاش می­کند با تأسیس جبهه­ی متحد کرد، خود را به عنوان یک ناسیونالیست کرد معرفی نماید. در حقیقت، فعالیت سیاسی ادب بیشتر مبتنی بر ویژگی­های فردی و متکی بر وضعیت مالی و اقتصادی­اش بود و کمتر به نظریه­های سیاسی بها می­داد. همچنین عدم توجه به نظریات سیاسی و احساس بی­نیازی نسبت به آنها موجب شده بود که وی هویت سیاسی شناخته­شده­ای نداشته باشد.
فقدان تحلیل و نظریه­ی سیاسی در چگونگی اقدام برای تأسیس جبهه­ی متحد کرد، زمان تشکیل آن، اساسنامه و سرنوشت بنیانگذاران آن به خوبی به چشم می­خورد اگر چه وجود چنین تشکلی یکی از ضرروت­های امروز کردستان است ولی با توجه به این که تشکیل آن متکی به نظریه­ای سیاسی نبود و صرفاً مبتنی بر کاریزما و ویژگی­های فردی ادب بود لذا انسجام و یکپارچگی آن بارها دستخوش تغییر و در حقیقت بحران شده است.
       ii.             ادب اگر چه در حوزه­ی اقتصاد، مشارکت فعالی در نهادها و تشکل­های مدنی داشت اما در حوزه­ی سیاست علاقه­ی چندانی به تشکیل و فعالیت این نهادها نداشت. وی سالها در نهادهای مدنی مربوط به مهندسین ساختمان و نظام مهندسی، در فدراسیون­های ورزشی و حتی ایجاد بانک­های خصوصی نقش برجسته­ای ایفا کرد اما در طول سالیان نمایندگی و با توجه به نیاز فراوان کردستان و فقدان تریبون مستقل و مرتبط با کردستان، تا زمانی که در مجلس بود هرگز به فکر راه­اندازی و انتشار نشریه­ یا تشکیل حزب، نهاد مدنی و سیاسی نیفتاد. این در حالیست که وی هم به لحاظ مادی و هم به عنوان نماینده­ی مجلس، از امکانات کافی برای انجام چنین فعالیت­هایی برخوردار بود.
اهمیت راه­اندازی و انتشار نشریه یا تشکیل نهاد مدنی و سیاسی از آنجاست که اخذ مجوز انتشار نشریه و امکان فعالیت نهادهای مدنی و سیاسی در نظام سیاسی ایران برای افراد مستقل و کسانی که خارج از ساختار قدرت هستند بسیار دشوار و حتی غیر ممکن است. با توجه به نفوذی که ادب در ساختار سیاسی و حاکمیت و ثروت و سرمایه­ای که در اختیار داشت این کارها برای وی بسیار آسان بود و به سادگی می­توانست از این طریق مطالبات مردم کردستان را مطرح نماید و زمینه­ی گفت و گوی نخبگان کرد را با مسئولین و نخبگان مرکز فراهم آورد.
     iii.            یکی از خطاهای استراتژیک اکثریت عمده­ای از احزاب و فعالان سیاسی کردستان عدم توجه به مقوله­ی دموکراسی و ندادن اهمیت کافی و اولویت به آن است. در واقع در جنبش سیاسی کردها، دموکراسی به نفع ناسیونالیسم یا مبارزه­ی طبقاتی تا حد زیادی به محاق می­رود و در نهایت برای برپایی و نهادینه ساختن آن تلاش فکری و عملی چندانی صورت نگرفته است.
دموکراسی به دلایل مختلف می­تواند نقش مثبتی در ایفای حقوق اجتماعی و سیاسی کردها ایفا کند. هزینه­ی فعالیت سیاسی را پایین می­آورد و بخش بیشتری از مردم و نخبگان که کنش سیاسی آنها ممکن است همراه با عقلانیت و دوراندیشی و درک درست­تری از شرایط باشد به فعالیت سیاسی روی می­آورند. حتی در یک دموکراسی اکثریتی قسمت عمده­ای از مطالبات کردها برآورده می­شود و زمینه­ی مناسبی برای تلاش برای دیگر انتظارات را فراهم می­آورد. مبارزه برای استقرار دموکراسی به مثابه یکی از ارزش­های جهانی همچنین مورد حمایت نهادها و قدرت­های جهانی قرار می­گیرد و از این پتانسیل نیز که تأثیر آن روز به روز بیشتر می­شود، می­توان بهره گرفت. علاوه بر این مطالباتی که در یک فرآیند دموکراتیک متحقق می­شوند پایدارتر هستند و اجماع عمومی و حداکثری در مورد آن آسان­تر امکان­پذیر است.
ادب نیز تحت تأثیر این خطا فعالیت­های سیاسی خود را آغاز و به پایان می­رساند. در حقیقت ادب آنگاه ادب شد که در مجلس ششم گشایشی دموکراتیک حاصل شد و در آن فضای نسبتاً باز، ادب توانست استعدادهای خود را شکوفا سازد و در حد توان خود که در تاریخ نمایندگان کردستان بی­نظیر نیز بود، برای تحقق مطالبات کردستان تلاش نماید. در راستای این خطای استراتژیک بود که گاهی نزدیکی به اصول­گرایان و حتی فرصت­طلبی و مخالفت با دموکراسی نیز توجیه می­شد. وی این شعار یکی از نمایندگان را که «نە چەپم و نە راسم ... کوردم و خوا ئەناسم» را مبنای کار خود می­دانست و این بدان معناست که تحلیل و درک درستی از شرایط و تفاوت­هایی که میان جناح­های سیاسی در ایران وجود دارد، ندارد و به عبارتی دیگر دموکراسی یا تمامیت­خواهی در رسیدن به اهداف و در نسبت با کردها تفاوتی ندارند.
     iv.            تردیدی نیست نقش ادب در مجلس و به عنوان یک نماینده، نقشی منحصر به فرد و ممتاز بود و اگر فضای دموکراتیک مجلس ششم تداوم می­یافت و ایشان هم رد صلاحیت نمی­شدند می­توانستند برای کردستان، اهل سنت و در کل برای ایران بهتر و مفیدتر باشند. با وجود این ذکر این نکته ضروری است با توجه به اینکه ادب برای کنش­های سیاسی خود بیشتر متکی به ویژگی­های فردی و تا حدی مشی و منش اقتصادی خود بود، خود را بی­نیاز از تحلیل و نظریه­ی سیاسی می­دانست در خارج از مجلس و در نقش رهبر یک جبهه یا دبیر کل یک حزب نمی­توانست موفقیتی حاصل کند و به تجربه­ی بیشتری نیاز داشت. اما در کل، ادب، میراثی ارزشمند بر جای گذاشت که امروزه بیش از هر زمان دیگری مستلزم تحلیل و نقد است و این نوشتار نیز در این راستا به نگارش درآمده است.  
  

       
  
    
  

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

هویت و تاریخ


هویت و تاریخ: نقش تاریخ در شکل­گیری هویت ملی

مقدمه

ملت و هویت از مفاهیم اساسی و در عین حال پیچیده در علوم انسانی هستند که اگر چه بسیاری از جنبش­ها و به طور کلی پدیده­های اجتماعی مختلف به کمک آنها مورد تجزیه و تحلیل قرار می­گیرند اما در میان عالمان علوم اجتماعی و انسانی نسبت به تعریف و چگونگی شکل­گیری و تحول آن توافق چندانی وجود ندارد.

تردیدی نیست که جنبش­های هویت­طلب و ملی­گرا یکی از مهم­ترین جنبش­های اجتماعی معاصر به شمار می­آیند (گیدنز، 1386: 639). بحث در مورد هویت کردی و هویت ملی از جمله مباحثی است که در صد سال­ اخیر و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، در مناقشات فکری و سیاسی به شیوه­ها و دلایل گوناگون از آن بسیار سخن به میان ­آمده است. تجزیه­ی امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول و ظهور هویت­های نوین، توسعه­نیافتگی مناطق کردنشین، ایده­ها و افکار مدرن، انقلاب­های سیاسی که در ایران و کشورهای دیگر روی داد، از جمله عواملی بودند که موجب شدند تا هویت ملی و ناسیونالیسم مورد توجه کردها قرار و به عبارت دیگر جنبش ملی­گرای کردی شکل گیرد. برخی در راستای پروژه­ی ملت­سازی و پیشبرد مبارزه­ی سیاسی مبتنی بر ناسیونالیسم بر این باورند که بیش از یک هویت کردی وجود ندارد و می­کوشند تا بر اساس تاریخ، زبان، سرزمین و آداب و رسوم مشترک به کشف، تعریف و توصیف این هویت واحد نائل آیند. در مقابل، برخی دیگر از روایت­های گوناگون از هویت کردی یا هویت­های مختلف کردی که در طول زمان دگرگون و ساخته و پرداخته شده است / می­شود و یا ادغام آن در هویت­های دیگر، سخن می­گویند.

در میان کردها، تلاش برای تعریف هویت ملی و بهره­گیری از تاریخ برای تعریف آن سابقه­ای دیرین دارد و یکی از اولین کسانی که به طور سیستماتیک به نگارش تاریخ کردستان همت گماشت و تلاش کرد تا با استفاده از آن برای تعریف و احیا یا ساخت و بازسازی هویت ملی کردی اقدام کرده باشد، «امین زکی­بگ» است. در این میان «رشید یاسمی» نیز از جایگاه خاصی برخوردار است و به نوبه­ی خود بر روند شکل­گیری هویت ملی مؤثر بوده است. اصولاً شاید این ادعا درست باشد که هدف اصلی از تاریخ­نویسی در کردستان، تثبیت و تعریف هویت ملی بوده است. پس از آن بسیاری از شاعران و فعالان سیاسی به منشاء و قدمت تاریخی کردها اشاره داشته­اند و از آن به مثابه عنصری بنیادی در تعریف هویت ملی یاد کرده­اند. در این مقاله این پرسش مورد بررسی و کند و کاو قرار می­گیرد که به طور کلی هویت ملی کردها تحت تأثیر چه عواملی قرار داشته است و نقش تاریخ در این میان چه بوده است؟ نکته دیگر این که آیا تعریف هویت ملی با اتکا به تاریخ، ملی­گرایی را به پدیده­ای تخیلی، رمانتیک، کهن و باستانی تبدیل کرده است یا آن را متعلق به سده­های اخیر و محصول تغییر و تحولات دوران مدرن می­داند؟

   چارچوب نظری

در مورد ناسیونالیسم یا ملی­گرایی نظریات مختلف و گاه متضادی وجود دارد. در واقع از قرن هیجدهم به بعد است که این اندیشه به صورت گسترده رواج می­یابد و به تدریج در تمامی مناطق مختلف جهان گسترش می­یابد. «گیدنز» برجسته­ترین نظریه­پرداز ملی­گرایی را «ارنست گلنر» می­داند (همان: 639).

به طور کلی گلنر در تقابلی آشکار با ناسیونالیسم ازل­گرا بر این باور است که ناسیونالیسم پدیده­ای ذاتاً نو است و در عصر جدید، فرهنگ و قدرت به شیوه­ای نوین ترکیب یافته­ و ناسیونالیسم را پدید آورده­اند، وی ناسیونالیسم را مرامی سیاسی می­داند که مبتنی بر تشابه فرهنگی است و فرهنگ مشترک شرط لازم و کافی برای عضویت در یک جامعه­ی سیاسی به شمار می­آید. بر این اساس وی معتقد است ناسیونالیسم اصولاً در بطن رابطه­ی فرهنگ و جامعه­ی سیاسی پدید می­آید و با این قاعده­ی سازمان­دهنده­ی جامعه­ی کشاورزی که در آن موقعیت اجتماعی افراد از طریق فرهنگشان مشخص می­شود، در تضاد است و تأکید دارد جامعه­ای که مراحل صنعتي­شدن را پشت سر گذاشته است به یک نوع يكسان‌سازی و ايجاد فرهنگ و زبان استاندارد همگاني نیاز دارد لذا وجود گرايش‌ها و فرهنگ‌های محلي مي‌تواند مانع شكل‌گيری اين فرهنگ جديد باشد، لاجرم دولت مدرن به استانداردسازی فرهنگ روی می­آورد. از نظر گلنر ناسیونالیسم اساساً در دنیایی قابل طرح است که وجود دولت مفروض تلقی می­شود و ضروری به شمار می­آید.

وی همچنین بر این باور است که از آنجایی که بخش مهمی از پیش زمینه­ی نگرش ناسیونالیستی به جهان، وجود یک دولت متمرکز است و به دلیل این که در برخی از جوامع از یک سو اصلاً دولت وجود ندارد و از سوی دیگر فاقد فرهنگ مدون و مکتوب هستند لذا ملت و احساسات ناسیونالیستی در همه جا دیده نمی­شوند، به عبارت دیگر دولت و به دنبال آن ملت پدیده­ای جهان­شمول نیست. علاوه بر این در تعریف دقیق از ناسیونالیسم صرفاً به وجود فرهنگ مشترک اکتفا نمی­کند بلکه وجود یک نهاد رهبری یا دولت را نیز به منظور نهادینه کردن فرهنگ ملی و ضدیت با حاکمیت بیگانگان نیز ضروری می­داند.

گلنر که چندان با ناسیونالیسم موافق نیست، آن را نظریه­ای خطرناک تلقی می­کند نه صرفاً به این دلیل که نظریه­ای کاذب است بلکه بیشتر بدان سبب که خود را بدیهی می­شمارد. از نظر وی «بیدارگری[1]» مفهوم یا عملی حماسی است که در ناسیونالیسم ازل­گرا کاربرد فراوانی دارد و بر این اساس فرض جهان­شمولی ناسیونالیسم را توجیه می­کنند که ناسیونالیسم در میان تمامی جوامع وجود دارد اما در برخی از جاها در حالت خواب و نهفتگی است و باید بیدار شود، بر این اساس مفهوم نهفتگی و خفتگی ملت یکی از مفاهیم اصلی نظریه­ی ناسیونالیسم ذات­گرا به شمار می­آید. در مقابل گلنر ناسیونالیسم را نه امری جهان­شمول و نه اجتناب­ناپذیر می­داند، بلکه از نظر وی نتیجه­ی ضروری شرایط اجتماعی خاصی است که در جهان امروز گسترش یافته است و ریشه­هایی ژرف در زندگی اجتماعی دوران ما دارد و معتقد است از آنجایی که بر خلاف جوامع کشاورزی که فرهنگ عالیه در انحصار گروهی خاص بوده است در جوامع صنعتی فرهنگ مبتنی بر سواد و متکی بر آموزش جزو امتیازات یک گروه اقلیت محسوب نمی­شود و در تمامی جامعه شیوع می­یابد در دوران معاصر ناسیونالیسم ظهور می­یابد.

در نهایت وی در مورد ناسیونالیسم این باور را دارد که این گونه نیست که ملت­ها از قبل موجود و از یکدیگر مستقل باشند و اکنون از خواب بیدار شوند و تأیید و حیات مستقل فرهنگ خود را طلب کنند، بلکه در واقع این فرهنگ­هایند که ملت «دارند» و ملت را می­سازند. در بدو امر، نه ملت­ها وجود دارند و نه چیزی انجام می­دهند. فرهنگ­های عالیه جایگزین فرهنگ­های پست و همگونگی جایگزین تنوع می­شود و سپس این امر اهمیتی سیاسی می­یابد. «ملت­ها» صرفاً سایه­ی سیاسی این پدیده­اند. از این لحاظ به نظر وی برخی ملت­ها دارای ناف­های واقعی باستانی هستند، برخی ناف­ها را تبلیغات ناسیونالیست­ها پدید آورده­اند و برخی دیگر از ملت­ها اصلاً فاقد ناف­اند. اگر چه بیشتر ملت­ها از نوع دوم­اند اما نیاز به ناف داشتن محصول دوران معاصر است.      

ارنست رُنان: وی که بر خلاف آلمانی­ها تلاش دارد تا برداشتی سیاسی و دموکراتیک از ملت ارائه کند در نوشته­ای تحت عنوان «ملت چیست؟» برداشت قومی- فرهنگی از ملت را نادرست می­داند و بر سیاسی و دموکراتیک بودن آن تأکید دارد (رُنان، 1391).

وی قبل از هر چیز بر این نکته پای می­فشارد که شکل­های جامعه­های بشری گوناگون و متفاوت است و ملت صرفاً یکی از آنها به شمار می­آید. به عبارت دیگر رنان در این اندیشه است تا فرض جهان­شمولی ملت را در طول تاریخ و حتی در زمان کنونی به گونه­ای نفی کند، این اشکال عبارتند از: گردهم­آیی انبوه انسان­ها، قبیله، دولت­شهر، امپراتوری، باهمستان­های بی­میهن دینی، ملت­ها، کنفدراسیون­ها، پیوندهای خویشاوندی و ... . وی معتقد است در گذشته ملت به معنایی که امروز می­فهمیم وجود نداشت و در نتیجه پدیده­های نسبتاً تازه در تاریخ بشریت­اند. جان کلام سخن رنان در این زمینه این است که ملت­ها به مثابه شکلی از زندگی اجتماعی پدیده­هایی جاودانی نیستند، زمانی آغاز شده­اند و زمانی هم به پایان می­رسند.

در مرحله­ی بعد سعی می­کند به این پرسش پاسخ دهد که ملت چیست یا در واقع چه چیزی نیست. رنان ابتدا به نژاد اشاره می­کند و بر این باور است که در این زمینه امکان لغزش خطرناکی وجود دارد: بدین گونه که برخی نژاد را با ملت یکی می­گیرند و به گروههای قوم­مدار و حتی زبانی، حاکمیتی مستقل مانند حاکمیت ملت­های موجود می­بخشند. به همان اندازه که اصل ملت­ها، عادلانه و مشروع است، اصل حق آغازین نژادها تنگ­نظرانه و برای پیشرفت واقعی خطرناک است. آن شعور غریزی که بر پرداخت نقشه­ی اروپا ناظر بود به هیچ روی توجهی به نژاد نداشت و نخستین ملت­های اروپا ملت­هایی هستند با خونی کاملاً آمیخته.

در مرحله­ی بعد، نقش زبان را به عنوان یکی از عناصر سازنده­ی ملت و نشانه­ای از نژاد مورد بررسی قرار می­دهد و اعتقاد دارد که زبان­ها برساخته­هایی تاریخی­اند که چندان چیزی درباره­ی خون کسانی که به این زبان­ها سخن می­گویند به دست نمی­دهند، پس زبان را نمی­توان به مثابه نشانه­ای از نژاد تلقی کرد بلکه در واقع ابزاری یا عاملی است که ما را به گردهم­آیی فرا می­خواند اما به گردهم­آیی مجبور نمی­کند.

وی در کل بر این اعتقاد پای می­فشارد که سازنده­ی ملت نه نژاد است و نه بیش از آن زمین. درست است که زمین زیرساخت، آوردگاه و پهنه­ی کار و کوشش را در دست می­نهد، اما انسان است که جان می­بخشد. علاوه بر این از نظر رنان دین نیز آنچنان که در میان یهودیان دیده می­شود، نمی­تواند شالوده­ای رضایت­بخش برای برپایی ملیت مدرن پیش نهد. در نهایت استدلال کسانی را که به اشتراک منافع برای شکل­گیری ملت اشاره می­کنند، نمی­پذیرد و معتقد است که اشتراک منافع اگر چه پیوند نیرومندی میان انسان­ها برقرار می­کند اما برای ایجاد ملت کافی نیست.

پرسشی که اکنون پیش می­آید این است که اگر این عناصر برای ایجاد ملت کافی نیستند و نمی­توانند ملت­ساز باشند، پس ملت چیست و چه عواملی در ایجاد آن نقش اساسی دارند؟ رنان بر این باور است که گوهر ملت همانا عبارت از این است که همگان از یک سو بسی چیزهای مشترک با همدیگر داشته باشند و از سوی دیگر بسیاری چیزها را نیز به فراموشی سپرده باشند. ملت برآیندی تاریخی است ناشی از رشته رویدادهایی هم­سو و هم­گرا. یگانگی ملت گاه به دست دودمانی فرمانروا انجام پذیرفته است، مانند فرانسه؛ گاه با خواست آزاد و مستقیم ایالت­ها، مانند هلند، سوئیس و بلژیک؛ و گاه از رهگذر روحیه­ی عام مانند ایتالیا و آلمان. وی با تأکید بر نقش بی­بدیل انسان در درون ملت، ادعا می­کند که در شکل­گیری عنصر مقدسی که ملت­اش می­نامند انسان همه چیز است و هیچ چیز مادی به تنهایی بسنده نمی­نماید.

رنان بیش از آنکه ملت را تابع عناصر و عوامل مادی بداند آن را اصلی معنوی و برآیند پیچیدگی­های ژرف تاریخ می­داند؛ وی اعتقاد دارد ملت خانواده­ای معنوی است، نه گروهی که بر پایه­ی پیکربندی خاک تعیّن یافته باشد. وی می­گوید این اصل معنوی دو عنصر دارد: تملک مشترک ارثیه­ی پرباری از خاطره­ها و میل به زیست با هم­دیگر و خواست تداوم بخشیدن به باروری میراثی است که به صورت مشاع به ما رسیده است. در نهایت، رنان، ویژگی­های زیر را برای ملت برمی­شمارد:

-        ملت فرجام گذشته­ی درازآهنگی است سرشار از تلاش­ها، ازخودگذشتگی­ها و فداکاری­ها، ستایش از نیاکان که هستی کنونی ما را ساخته­اند.

-        داشتن افتخارهای مشترک در گذشته و خواستی مشترک در اکنون؛ انجام دادن کارهای سترگ جمعی در گذشته و خواست ادامه­ی آنها در اکنون شرط­های اساسی برای ملت بودن هستند.

-        ملت هم­بستگی سترگی است که با احساس فداکاری­های انجام­یافته در گذشته و نیز با احساس فداکاری­هایی شکل می­گیرد که باز آماده­ی انجام دادن­شان هستیم. ملت در یک واقعیت ملموس خلاصه می­شود: توافق و میل آشکارا بیان شده به ادامه­ی هم­زیستی.

-        انسان نه برده­ی نژاد و زبان و دین خود است و نه بنده­ی مسیر رودها و سمت و سوی کوه­ها. گردهم­آیی بزرگ انسان­هایی که روحی پاک و دلی گرم دارند وجدانی اخلاقی می­آفریند که ملت­اش می­نامند. این وجدان اخلاقی تا زمانی مشروعیت دارد و از حق زیست برخوردار است که نیرویش را با فداکاری­های مبتنی بر چشم­پوشی از فرد به سود اجتماع به اثبات رساند.  

ناسیونالیسم کردی

پرسشی که اکنون باید بدان پاسخ گفت این است که آیا ناسیونالیسم کردی چگونه شکل گرفته و بر چه اساسی تعریف می­شود و عناصر و عوامل شکل­دهنده به آن چه چیزهایی هستند؟ نقش تاریخ، نژاد، زمین، دین و زبان در این میان چگونه است؟ آیا ناسیونالیسم کردی ازل­گرا به شمار می­آید یا خیر؟

پاسخ به پرسش­های فوق در این نوشتار نمی­گنجد اما در این مقاله چنین فرض می­شود مهم­ترین عاملی که در ناسیونالیسم کردی به چشم می­خورد و بر آن تأکید فراوان رفته است، تاریخ و تلاش برای تدوین آن است. اهمیت تاریخ به گونه­ای است که در دوران استقرار ناسیونالیسم در انگلستان نیز تحقیق در باره­ی تاریخ انگلستان و نگارش آن به زبان انگلیسی را مورد توجه قرار می­دهند (گرینفلد؛ 1383: 166). نگاهی اجمالی به روند تاریخ­نویسی در کردستان مشاهده می­شود که تاریخ در ناسیونالیسم کردی در دو مسیر متفاوت عمل کرده است، به عبارت بهتر، دو منظور و قصد متفاوت و متضاد در نگارش تاریخ کردی که به ناسیونالیسم و هویت نیز مرتبط می­شوند، سهم داشته­اند. در یک سوی آن، تلاش برای تاریخ­نویسی «امین زکی­بگ» (1948-1880) قرار دارد که هدف وی از نگارش «تاریخ کرد و کردستان» شکل­گیری ناسیونالیسم یا تعریف هویت کردی بوده است و در کنار یا به عبارتی در مقابل آن، «رشید یاسمی» (1330-1275) قرار دارد که شاید بتوان گفت قصد اصلی وی از نگارش کتاب «کرد و پیوستگی تاریخی و نژادی او» تقویت هویت و ناسیونالیسم ایرانی و ادغام هویت کردی در آن بوده است.

«امین زکی­بگ» از جمله کسانی است که مدت مدیدی در استانبول زیسته است و در امپراطوری عثمانی و حکومت عراق به مقام­های نظامی و سیاسی مهمی در حد فرماندهی، وزارت و نمایندگی مجلس سنا نیز دست پیدا کرده است. از نزدیک بسیاری از نمودهای تجدد را می­بیند و درک می­کند. در سال 1908 به عضویت انجمن تعیین حدود و مرزهای ترکیه و بلغارستان و ترکیه و روسیه در می­آید و به مدت یکسال برای انجام برخی از مأموریت­های نظامی به فرانسه اعزام می­گردد. با زبان­های فارسی، عربی، ترکی، انگلیسی، روسی و تا حدی فرانسه و آلمانی آشنا بوده است و از منابع علمی آنها بهره برده است. در استانبول، سلیمانیه و بغداد با بسیاری از نشریات و مجامع روشنفکری حشر و نشر داشته است.

پروژه­ی تجددطلبانه­ و اصلاح­گرانه­ی امین زکی مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی، ترک و عرب، به طور همزمان در دو مسیر دنبال می­شود: از یک سو در پی ایجاد و شکل دادن به نوعی روحیه­ی ناسیونالیستی است و از سوی دیگر به چگونگی بهره­مندی از دستاوردهای مادی جهان متجدد یا به عبارت بهتر به نوسازی می­اندیشد. بدین منظور، قبل از هر چیز و در مقام یک روشنفکر، با نوشتن تاریخ کرد و کردستان، می­کوشد تا فضای کردی را به حوزه­ی فرهنگی خاورمیانه که به نظر بهنام (1375) شامل فضای ترک، عرب و ایرانی است، اضافه ­کند و مبنایی برای هویت ملی کردها ایجاد نماید. وی از تغییر مبنا و ملاک تعریف و شکل­گیری هویت سخن گفته است که در گذشته دین بود و اکنون می­تواند فرهنگ و تاریخ باشد، ناگفته نماند که در فرانسه نیز این تغییر روی می­دهد به گونه­ای که هویت فرانسوی قبل از برآمدن ناسیونالیسم هویتی مذهبی بوده است (گرینفلد:167). لذا در مقدمه­ی کتاب «کرد و کردستان» به این موضوع می­پردازد و هدف خود را از نوشتن آن، این گونه بیان می­کند: «پس از آن که به جای تعبیر عام «عثمانی» در ترکیه مفاهیم «ترک» و «تورانی» رواج یافت، طبیعتاً همچون آحاد ملل دیگر، من نیز در این میان به غیرت و عصبیت خود پی بردم و غرور قومی مرا بر آن داشت تا در هر فرصت ممکن حس [کرد بودن] خود را اظهار نمایم» (ئه­مین زه­کی­به­گ، 1350: 1). اما از آن جایی که تاریخ مستقلی در مورد تاریخ کردستان موجود نبوده است لذا نسبت به نوشتن کتاب تاریخ کردستان اهتمام می­ورزد. علاوه بر این و در همین راستا وی این کتاب را به زبان کردی می­نویسد تا تمایز «خود» را بیش از پیش با «دیگران» برجسته سازد و مبنایی برای شباهت میان خودی­ها (کردها) و خودآگاهی تاریخی ایجاد نماید. علاوه بر نگارش کتاب مذکور به زبان کردی، تحقیق در مورد مشاهیر کرد و نوشتن مقالاتی چند در مورد زبان کردی، تلاش برای اعزام دانشجویان کرد به اروپا و نگارش کتاب­هایی در زمینه­ی علوم تجربی را نیز باید در همین راستا مورد ارزیابی قرار داد.

رشید یاسمی درسال ۱۳۱۳ پس از تأسیس دانشگاه تهران، به سمت استاد تاریخ اسلام در دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی تدریس می­رسد. او بعدها به عضویت فرهنگستان ایران در می­آید و در سال ۱۳۲۲ با گروهی به همراه عضویت علی اصغر حکمت و ابراهیم پورداوود به هند مسافرت کرد. در سال ۱۳۲۴ برای مطالعه به فرانسه رفت و پس از دوسال به ایران باز می­گردد. وی همچون رُنان در تعریف ملت برای تاریخ و فکر و احساسات و آرزوهای اجتماعی مشترک اهمیت ویژه­ای قائل است و ملاک ملیت را دین، زبان، نژاد، خون واحد یا حکومت واحد نمی­داند و آنها را از لوازم اصلی ملیت به شمار نمی­آورد بلکه از نظر وی «استوارترین ستون ملیت وحدت سرگذشت تاریخی است» که با ملاک­های فوق معنی ملیت را کامل می­کنند. یاسمی همچنین بر این نکته تأکید می­کند که این وحدت و سابقه­ی مشترک تاریخی به تدریج و در فرآیند انتقال بین نسلی به احساساتی شکل می­دهد که در میان تمامی اعضای جامعه درونی ­می­شود (یاسمی، 1366: 144-139).

قصد و هدف رشید یاسمی که با افتخار، ریشه­ی نژادی و قومی خود را منتسب به کردها می­داند از نگارش تاریخ، تقریباً از جهاتی با دغدغه­ی امین زکی مشابهت دارد. در واقع هر دو در پی تدوین مبنایی برای تعریف هویت کردی هستند با این تفاوت که یاسمی می­خواهد کردها را یکی از شعبه­های نژاد ایرانی و حتی از ارکان ملیت ایرانی معرفی نماید به این شیوه که یک سرگذشت مشترک تاریخی کردها را به کانون نژادی خود یعنی ایران متصل ساخته است (همان: 7-5). وی به صراحت هدف خود را از نگارش کتاب اینگونه بیان می­کند: «در نظر ما تاریخ کرد این نیست که در تحت عنوان­های مشعشع، شرح امارت فلان امیر و ریاست فلان بیگ­زاده نوشته شود، بلکه تاریخ حقیقی این طایفه باید از حیث ارتباط آن با اصل نژادی­اش به رشته­ی تحریر درآید» (همان: 9). یاسمی در نهایت ادعا می­کند که این قضیه را اثبات کرده است که «کردان از حیث نژاد و زبان و عقاید دینی با سایر ایرانیان تفاوتی ندارند» و توضیح می­دهد که اگر این شباهت نیز وجود نداشت از آن جایی که کردان دارای اشتراک در سرگذشت تاریخی با دیگر اقوام و مردمان ساکن در ایران هستند باز کردها ایرانی و از ارکان آن به حساب می­آیند و بنا بر باور یاسمی این محکم­ترین رشته­ای است که در طول تاریخ بافته شده و اقوام گوناگون را در مجموعه­ای به نام ایران به هم پیوند داده است.

از سوی دیگر، آن گونه که از نظریات یاسمی استنباط می­شود می­توان گفت که یاسمی مانند ناسیونالیست­های ازل­گرا از کانون نژادی که همان روح نهفته­ی ملت است لذا باید بدان دست یافت و آن را بیدار کرد، سخن به میان می­آورد. به لحاظ میزان تأثیرگذاری تلاش یاسمی باید گفت که تا سال­های اخیر همواره گفتمان یاسمی در این عرصه مسلط بوده است و تمام تلاش کردها در نیم قرن گذشته همواره در این راستا بوده است که کردها را رکن رکین ملیت ایرانی قرار دهند. تأکید فراوان بر ایرانی بودن کردها و تکرار این باور در محافل فرهنگی و ادبی کردها نشان از آن دارد که نگاه یاسمی برای مدت­های مدید مورد توجه هویت­طلبان کرد قرار گرفت. بر این اساس است که ملا مصطفی بارزانی خود را از نوادگان مادها و ایرانی اصیل و ایرانی و کرد را تفکیک­ناپذیر می­داند و همچنین سخن محمد خاتمی نیز که در روزهای تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری ششم، کردها را اصیل­ترین ایرانی نامید، مبتنی بر این گفتمان بود که در ناسیونالیسم ایرانی کاملاً پذیرفته شده است و در واقع یکی از ارکان آن به شمار می­رود.  

ناسیونالیسم متأثر از امین زکی­بگ به طور خاص و مستقل از دیگر هویت­ها بر هویت کردی تأکید دارد و به گونه­ای متفاوت از ناسیونالیسم ایرانی که یاسمی آن را پرورش داده بود، جنبش سیاسی کردها را هدایت و ساخته و پرداخته کرده است. برای نمونه می­توان به انجمن «ژ.ک» و بسیاری دیگر از شاعران کرد اشاره کرد که هویت­طلبی و تأکید بر تاریخ آنان در راستای تقویت هویت کردی است و بس. در بسیاری از مقالات نویسندگان و اشعار شاعران، سخن اصلی در علل ناکامی کردها و چگونگی دستیابی آنها به اهداف سیاسی خود است. البته در اینجا نیز ناسیونالیسم، چهره­ی ازل­گرایانه به خود می­گیرد و به کرات به ویژه در سرودهای سیاسی و ملی، ضمن یادآوری گذشته­ی تاریخی و منحصر به فرد کردها، از بیداری و برخاستن از خواب غفلت نیز سخن به میان می­آید.  

تلاش برای تعریف هویت مستقل و آسیب­شناسی علل توسعه­نیافتگی کردستان با سرکوب جمهوری مهاباد دچار افول می­شود و پس از آن هویت­خواهی بر مبنای تاریخ یاسمی در میان روشنفکران و نخبگان که عموماً در مرکز سکونت دارند، رونق می­گیرد و مقالات متعددی در راستای تأیید ریشه­ی ایرانی و گذشته­ی مشترک تاریخی نوشته می­شوند.  

به طور کلی هر دو در پی فراهم آوردن و ایجاد بند ناف برای ناسیونالیسم هستند اما در ناسیونالیسمی که از تاریخ امین زکی­بگ نشأت گرفته است دو ویژگی برجسته می­شوند و مبنای ناسیونالیسم کردی قرار می­گیرند: تلاش برای جدایی از تهران و آنکارا و تعریف هویتی مستقل برای کردها و آسیب­شناسی علل عقب­ماندگی آنها. وی مانند گلنر و رنان بر این باور است که مفهوم ملت و این شکل از زندگی اجتماعی جدید است و در گذشته مبنای هویت و تشکیل جامعه دین و شریعت بوده است. اما در ناسیونالیسمی که تاریخ رشید یاسمی ایجاد کرده است به جای جدایی و شکل­گیری هویتی مستقل، تلاش می­شود هویت کردی در شکل مستقل آن نادیده گرفته شود و به جای آن به عنوان بخشی مهم و اساسی از هویت ملی ایرانیان معرفی می­شود. در اینجا به جای جدایی و تعیین مرز، از ادغام و اشتراک گذشته­ی تاریخی سخن به میان می­آید و حاضر نیست «کرد» را دیگری خود بداند. این امر یعنی نادیده گرفتن دیگری و تلاش برای ادغام آن، یکی از جنبه­های نگرش شرق­شناسانه نسبت به کردستان است که به تدریج هویت کردها در دنیای باستانی و در تاریخ متوقف می­سازد و به تدریج هویت فولکلوریک جایگزین هویت واقعی خواهد شد. علاوه بر این، اگر چه هم امین زکی و هم یاسمی بر جدید بودن مفهوم ملت تأکید دارند اما از آن جایی که هر دو تاریخ را مبنای شکل­گیری هویت دانسته­اند نتیجه­ی ناخواسته­ی این امر، به وجود آمدن نوعی ناسیونالیسم ازل­گرا هم در سطح ایران و هم در سطح کردستان بوده است که تا حدی با نظریات گلنر و رنان مغایرت دارد.

منابع:

1.     رنان، ارنست (1391) ملت چیست؟ عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، تهران، چاپ اول.

2.     گلنر، ارنست (1388) ناسیونالیسم، سید محمد علی نقوی، نشر مرکز، تهران، چاپ اول.

3.     گیدنز، آنتونی (1386) جامعه­شناسی، حسن چاوشیان، نشر نی، تهران، چاپ اول.

4.     یاسمی، رشید (1363) کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول.

5.     دائره­المعارف ناسیونالیسم: زیر نظر الکساندر ماتیل، انتشارات وازارت امور خارجه

منابع کردی

1.   سدیق، ساڵح (2005): سه‌رجه‌می به‌رهه‌می محه‌مه‌د ئه‌مین زه‌کی به‌گ، بنکه‌ی ژین، سلێمانی، چاپی یه‌که‌م.

2.  محه‌مه‌د ئه‌مین زه‌کی به‌گ (1350) کورد و کوردستان، سه‌یدیان، مه‌هاباد، چاپی یه‌که‌م.

3.   نیشتمان: بڵاوکەرەوەی بیری کۆمەڵەی ژ.ک (٢٠٠٨) ئامادەکردنی عەلی کەیمی، بنکەی ژین.

 



[1] - awakening