۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

هویت و تاریخ


هویت و تاریخ: نقش تاریخ در شکل­گیری هویت ملی

مقدمه

ملت و هویت از مفاهیم اساسی و در عین حال پیچیده در علوم انسانی هستند که اگر چه بسیاری از جنبش­ها و به طور کلی پدیده­های اجتماعی مختلف به کمک آنها مورد تجزیه و تحلیل قرار می­گیرند اما در میان عالمان علوم اجتماعی و انسانی نسبت به تعریف و چگونگی شکل­گیری و تحول آن توافق چندانی وجود ندارد.

تردیدی نیست که جنبش­های هویت­طلب و ملی­گرا یکی از مهم­ترین جنبش­های اجتماعی معاصر به شمار می­آیند (گیدنز، 1386: 639). بحث در مورد هویت کردی و هویت ملی از جمله مباحثی است که در صد سال­ اخیر و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، در مناقشات فکری و سیاسی به شیوه­ها و دلایل گوناگون از آن بسیار سخن به میان ­آمده است. تجزیه­ی امپراتوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول و ظهور هویت­های نوین، توسعه­نیافتگی مناطق کردنشین، ایده­ها و افکار مدرن، انقلاب­های سیاسی که در ایران و کشورهای دیگر روی داد، از جمله عواملی بودند که موجب شدند تا هویت ملی و ناسیونالیسم مورد توجه کردها قرار و به عبارت دیگر جنبش ملی­گرای کردی شکل گیرد. برخی در راستای پروژه­ی ملت­سازی و پیشبرد مبارزه­ی سیاسی مبتنی بر ناسیونالیسم بر این باورند که بیش از یک هویت کردی وجود ندارد و می­کوشند تا بر اساس تاریخ، زبان، سرزمین و آداب و رسوم مشترک به کشف، تعریف و توصیف این هویت واحد نائل آیند. در مقابل، برخی دیگر از روایت­های گوناگون از هویت کردی یا هویت­های مختلف کردی که در طول زمان دگرگون و ساخته و پرداخته شده است / می­شود و یا ادغام آن در هویت­های دیگر، سخن می­گویند.

در میان کردها، تلاش برای تعریف هویت ملی و بهره­گیری از تاریخ برای تعریف آن سابقه­ای دیرین دارد و یکی از اولین کسانی که به طور سیستماتیک به نگارش تاریخ کردستان همت گماشت و تلاش کرد تا با استفاده از آن برای تعریف و احیا یا ساخت و بازسازی هویت ملی کردی اقدام کرده باشد، «امین زکی­بگ» است. در این میان «رشید یاسمی» نیز از جایگاه خاصی برخوردار است و به نوبه­ی خود بر روند شکل­گیری هویت ملی مؤثر بوده است. اصولاً شاید این ادعا درست باشد که هدف اصلی از تاریخ­نویسی در کردستان، تثبیت و تعریف هویت ملی بوده است. پس از آن بسیاری از شاعران و فعالان سیاسی به منشاء و قدمت تاریخی کردها اشاره داشته­اند و از آن به مثابه عنصری بنیادی در تعریف هویت ملی یاد کرده­اند. در این مقاله این پرسش مورد بررسی و کند و کاو قرار می­گیرد که به طور کلی هویت ملی کردها تحت تأثیر چه عواملی قرار داشته است و نقش تاریخ در این میان چه بوده است؟ نکته دیگر این که آیا تعریف هویت ملی با اتکا به تاریخ، ملی­گرایی را به پدیده­ای تخیلی، رمانتیک، کهن و باستانی تبدیل کرده است یا آن را متعلق به سده­های اخیر و محصول تغییر و تحولات دوران مدرن می­داند؟

   چارچوب نظری

در مورد ناسیونالیسم یا ملی­گرایی نظریات مختلف و گاه متضادی وجود دارد. در واقع از قرن هیجدهم به بعد است که این اندیشه به صورت گسترده رواج می­یابد و به تدریج در تمامی مناطق مختلف جهان گسترش می­یابد. «گیدنز» برجسته­ترین نظریه­پرداز ملی­گرایی را «ارنست گلنر» می­داند (همان: 639).

به طور کلی گلنر در تقابلی آشکار با ناسیونالیسم ازل­گرا بر این باور است که ناسیونالیسم پدیده­ای ذاتاً نو است و در عصر جدید، فرهنگ و قدرت به شیوه­ای نوین ترکیب یافته­ و ناسیونالیسم را پدید آورده­اند، وی ناسیونالیسم را مرامی سیاسی می­داند که مبتنی بر تشابه فرهنگی است و فرهنگ مشترک شرط لازم و کافی برای عضویت در یک جامعه­ی سیاسی به شمار می­آید. بر این اساس وی معتقد است ناسیونالیسم اصولاً در بطن رابطه­ی فرهنگ و جامعه­ی سیاسی پدید می­آید و با این قاعده­ی سازمان­دهنده­ی جامعه­ی کشاورزی که در آن موقعیت اجتماعی افراد از طریق فرهنگشان مشخص می­شود، در تضاد است و تأکید دارد جامعه­ای که مراحل صنعتي­شدن را پشت سر گذاشته است به یک نوع يكسان‌سازی و ايجاد فرهنگ و زبان استاندارد همگاني نیاز دارد لذا وجود گرايش‌ها و فرهنگ‌های محلي مي‌تواند مانع شكل‌گيری اين فرهنگ جديد باشد، لاجرم دولت مدرن به استانداردسازی فرهنگ روی می­آورد. از نظر گلنر ناسیونالیسم اساساً در دنیایی قابل طرح است که وجود دولت مفروض تلقی می­شود و ضروری به شمار می­آید.

وی همچنین بر این باور است که از آنجایی که بخش مهمی از پیش زمینه­ی نگرش ناسیونالیستی به جهان، وجود یک دولت متمرکز است و به دلیل این که در برخی از جوامع از یک سو اصلاً دولت وجود ندارد و از سوی دیگر فاقد فرهنگ مدون و مکتوب هستند لذا ملت و احساسات ناسیونالیستی در همه جا دیده نمی­شوند، به عبارت دیگر دولت و به دنبال آن ملت پدیده­ای جهان­شمول نیست. علاوه بر این در تعریف دقیق از ناسیونالیسم صرفاً به وجود فرهنگ مشترک اکتفا نمی­کند بلکه وجود یک نهاد رهبری یا دولت را نیز به منظور نهادینه کردن فرهنگ ملی و ضدیت با حاکمیت بیگانگان نیز ضروری می­داند.

گلنر که چندان با ناسیونالیسم موافق نیست، آن را نظریه­ای خطرناک تلقی می­کند نه صرفاً به این دلیل که نظریه­ای کاذب است بلکه بیشتر بدان سبب که خود را بدیهی می­شمارد. از نظر وی «بیدارگری[1]» مفهوم یا عملی حماسی است که در ناسیونالیسم ازل­گرا کاربرد فراوانی دارد و بر این اساس فرض جهان­شمولی ناسیونالیسم را توجیه می­کنند که ناسیونالیسم در میان تمامی جوامع وجود دارد اما در برخی از جاها در حالت خواب و نهفتگی است و باید بیدار شود، بر این اساس مفهوم نهفتگی و خفتگی ملت یکی از مفاهیم اصلی نظریه­ی ناسیونالیسم ذات­گرا به شمار می­آید. در مقابل گلنر ناسیونالیسم را نه امری جهان­شمول و نه اجتناب­ناپذیر می­داند، بلکه از نظر وی نتیجه­ی ضروری شرایط اجتماعی خاصی است که در جهان امروز گسترش یافته است و ریشه­هایی ژرف در زندگی اجتماعی دوران ما دارد و معتقد است از آنجایی که بر خلاف جوامع کشاورزی که فرهنگ عالیه در انحصار گروهی خاص بوده است در جوامع صنعتی فرهنگ مبتنی بر سواد و متکی بر آموزش جزو امتیازات یک گروه اقلیت محسوب نمی­شود و در تمامی جامعه شیوع می­یابد در دوران معاصر ناسیونالیسم ظهور می­یابد.

در نهایت وی در مورد ناسیونالیسم این باور را دارد که این گونه نیست که ملت­ها از قبل موجود و از یکدیگر مستقل باشند و اکنون از خواب بیدار شوند و تأیید و حیات مستقل فرهنگ خود را طلب کنند، بلکه در واقع این فرهنگ­هایند که ملت «دارند» و ملت را می­سازند. در بدو امر، نه ملت­ها وجود دارند و نه چیزی انجام می­دهند. فرهنگ­های عالیه جایگزین فرهنگ­های پست و همگونگی جایگزین تنوع می­شود و سپس این امر اهمیتی سیاسی می­یابد. «ملت­ها» صرفاً سایه­ی سیاسی این پدیده­اند. از این لحاظ به نظر وی برخی ملت­ها دارای ناف­های واقعی باستانی هستند، برخی ناف­ها را تبلیغات ناسیونالیست­ها پدید آورده­اند و برخی دیگر از ملت­ها اصلاً فاقد ناف­اند. اگر چه بیشتر ملت­ها از نوع دوم­اند اما نیاز به ناف داشتن محصول دوران معاصر است.      

ارنست رُنان: وی که بر خلاف آلمانی­ها تلاش دارد تا برداشتی سیاسی و دموکراتیک از ملت ارائه کند در نوشته­ای تحت عنوان «ملت چیست؟» برداشت قومی- فرهنگی از ملت را نادرست می­داند و بر سیاسی و دموکراتیک بودن آن تأکید دارد (رُنان، 1391).

وی قبل از هر چیز بر این نکته پای می­فشارد که شکل­های جامعه­های بشری گوناگون و متفاوت است و ملت صرفاً یکی از آنها به شمار می­آید. به عبارت دیگر رنان در این اندیشه است تا فرض جهان­شمولی ملت را در طول تاریخ و حتی در زمان کنونی به گونه­ای نفی کند، این اشکال عبارتند از: گردهم­آیی انبوه انسان­ها، قبیله، دولت­شهر، امپراتوری، باهمستان­های بی­میهن دینی، ملت­ها، کنفدراسیون­ها، پیوندهای خویشاوندی و ... . وی معتقد است در گذشته ملت به معنایی که امروز می­فهمیم وجود نداشت و در نتیجه پدیده­های نسبتاً تازه در تاریخ بشریت­اند. جان کلام سخن رنان در این زمینه این است که ملت­ها به مثابه شکلی از زندگی اجتماعی پدیده­هایی جاودانی نیستند، زمانی آغاز شده­اند و زمانی هم به پایان می­رسند.

در مرحله­ی بعد سعی می­کند به این پرسش پاسخ دهد که ملت چیست یا در واقع چه چیزی نیست. رنان ابتدا به نژاد اشاره می­کند و بر این باور است که در این زمینه امکان لغزش خطرناکی وجود دارد: بدین گونه که برخی نژاد را با ملت یکی می­گیرند و به گروههای قوم­مدار و حتی زبانی، حاکمیتی مستقل مانند حاکمیت ملت­های موجود می­بخشند. به همان اندازه که اصل ملت­ها، عادلانه و مشروع است، اصل حق آغازین نژادها تنگ­نظرانه و برای پیشرفت واقعی خطرناک است. آن شعور غریزی که بر پرداخت نقشه­ی اروپا ناظر بود به هیچ روی توجهی به نژاد نداشت و نخستین ملت­های اروپا ملت­هایی هستند با خونی کاملاً آمیخته.

در مرحله­ی بعد، نقش زبان را به عنوان یکی از عناصر سازنده­ی ملت و نشانه­ای از نژاد مورد بررسی قرار می­دهد و اعتقاد دارد که زبان­ها برساخته­هایی تاریخی­اند که چندان چیزی درباره­ی خون کسانی که به این زبان­ها سخن می­گویند به دست نمی­دهند، پس زبان را نمی­توان به مثابه نشانه­ای از نژاد تلقی کرد بلکه در واقع ابزاری یا عاملی است که ما را به گردهم­آیی فرا می­خواند اما به گردهم­آیی مجبور نمی­کند.

وی در کل بر این اعتقاد پای می­فشارد که سازنده­ی ملت نه نژاد است و نه بیش از آن زمین. درست است که زمین زیرساخت، آوردگاه و پهنه­ی کار و کوشش را در دست می­نهد، اما انسان است که جان می­بخشد. علاوه بر این از نظر رنان دین نیز آنچنان که در میان یهودیان دیده می­شود، نمی­تواند شالوده­ای رضایت­بخش برای برپایی ملیت مدرن پیش نهد. در نهایت استدلال کسانی را که به اشتراک منافع برای شکل­گیری ملت اشاره می­کنند، نمی­پذیرد و معتقد است که اشتراک منافع اگر چه پیوند نیرومندی میان انسان­ها برقرار می­کند اما برای ایجاد ملت کافی نیست.

پرسشی که اکنون پیش می­آید این است که اگر این عناصر برای ایجاد ملت کافی نیستند و نمی­توانند ملت­ساز باشند، پس ملت چیست و چه عواملی در ایجاد آن نقش اساسی دارند؟ رنان بر این باور است که گوهر ملت همانا عبارت از این است که همگان از یک سو بسی چیزهای مشترک با همدیگر داشته باشند و از سوی دیگر بسیاری چیزها را نیز به فراموشی سپرده باشند. ملت برآیندی تاریخی است ناشی از رشته رویدادهایی هم­سو و هم­گرا. یگانگی ملت گاه به دست دودمانی فرمانروا انجام پذیرفته است، مانند فرانسه؛ گاه با خواست آزاد و مستقیم ایالت­ها، مانند هلند، سوئیس و بلژیک؛ و گاه از رهگذر روحیه­ی عام مانند ایتالیا و آلمان. وی با تأکید بر نقش بی­بدیل انسان در درون ملت، ادعا می­کند که در شکل­گیری عنصر مقدسی که ملت­اش می­نامند انسان همه چیز است و هیچ چیز مادی به تنهایی بسنده نمی­نماید.

رنان بیش از آنکه ملت را تابع عناصر و عوامل مادی بداند آن را اصلی معنوی و برآیند پیچیدگی­های ژرف تاریخ می­داند؛ وی اعتقاد دارد ملت خانواده­ای معنوی است، نه گروهی که بر پایه­ی پیکربندی خاک تعیّن یافته باشد. وی می­گوید این اصل معنوی دو عنصر دارد: تملک مشترک ارثیه­ی پرباری از خاطره­ها و میل به زیست با هم­دیگر و خواست تداوم بخشیدن به باروری میراثی است که به صورت مشاع به ما رسیده است. در نهایت، رنان، ویژگی­های زیر را برای ملت برمی­شمارد:

-        ملت فرجام گذشته­ی درازآهنگی است سرشار از تلاش­ها، ازخودگذشتگی­ها و فداکاری­ها، ستایش از نیاکان که هستی کنونی ما را ساخته­اند.

-        داشتن افتخارهای مشترک در گذشته و خواستی مشترک در اکنون؛ انجام دادن کارهای سترگ جمعی در گذشته و خواست ادامه­ی آنها در اکنون شرط­های اساسی برای ملت بودن هستند.

-        ملت هم­بستگی سترگی است که با احساس فداکاری­های انجام­یافته در گذشته و نیز با احساس فداکاری­هایی شکل می­گیرد که باز آماده­ی انجام دادن­شان هستیم. ملت در یک واقعیت ملموس خلاصه می­شود: توافق و میل آشکارا بیان شده به ادامه­ی هم­زیستی.

-        انسان نه برده­ی نژاد و زبان و دین خود است و نه بنده­ی مسیر رودها و سمت و سوی کوه­ها. گردهم­آیی بزرگ انسان­هایی که روحی پاک و دلی گرم دارند وجدانی اخلاقی می­آفریند که ملت­اش می­نامند. این وجدان اخلاقی تا زمانی مشروعیت دارد و از حق زیست برخوردار است که نیرویش را با فداکاری­های مبتنی بر چشم­پوشی از فرد به سود اجتماع به اثبات رساند.  

ناسیونالیسم کردی

پرسشی که اکنون باید بدان پاسخ گفت این است که آیا ناسیونالیسم کردی چگونه شکل گرفته و بر چه اساسی تعریف می­شود و عناصر و عوامل شکل­دهنده به آن چه چیزهایی هستند؟ نقش تاریخ، نژاد، زمین، دین و زبان در این میان چگونه است؟ آیا ناسیونالیسم کردی ازل­گرا به شمار می­آید یا خیر؟

پاسخ به پرسش­های فوق در این نوشتار نمی­گنجد اما در این مقاله چنین فرض می­شود مهم­ترین عاملی که در ناسیونالیسم کردی به چشم می­خورد و بر آن تأکید فراوان رفته است، تاریخ و تلاش برای تدوین آن است. اهمیت تاریخ به گونه­ای است که در دوران استقرار ناسیونالیسم در انگلستان نیز تحقیق در باره­ی تاریخ انگلستان و نگارش آن به زبان انگلیسی را مورد توجه قرار می­دهند (گرینفلد؛ 1383: 166). نگاهی اجمالی به روند تاریخ­نویسی در کردستان مشاهده می­شود که تاریخ در ناسیونالیسم کردی در دو مسیر متفاوت عمل کرده است، به عبارت بهتر، دو منظور و قصد متفاوت و متضاد در نگارش تاریخ کردی که به ناسیونالیسم و هویت نیز مرتبط می­شوند، سهم داشته­اند. در یک سوی آن، تلاش برای تاریخ­نویسی «امین زکی­بگ» (1948-1880) قرار دارد که هدف وی از نگارش «تاریخ کرد و کردستان» شکل­گیری ناسیونالیسم یا تعریف هویت کردی بوده است و در کنار یا به عبارتی در مقابل آن، «رشید یاسمی» (1330-1275) قرار دارد که شاید بتوان گفت قصد اصلی وی از نگارش کتاب «کرد و پیوستگی تاریخی و نژادی او» تقویت هویت و ناسیونالیسم ایرانی و ادغام هویت کردی در آن بوده است.

«امین زکی­بگ» از جمله کسانی است که مدت مدیدی در استانبول زیسته است و در امپراطوری عثمانی و حکومت عراق به مقام­های نظامی و سیاسی مهمی در حد فرماندهی، وزارت و نمایندگی مجلس سنا نیز دست پیدا کرده است. از نزدیک بسیاری از نمودهای تجدد را می­بیند و درک می­کند. در سال 1908 به عضویت انجمن تعیین حدود و مرزهای ترکیه و بلغارستان و ترکیه و روسیه در می­آید و به مدت یکسال برای انجام برخی از مأموریت­های نظامی به فرانسه اعزام می­گردد. با زبان­های فارسی، عربی، ترکی، انگلیسی، روسی و تا حدی فرانسه و آلمانی آشنا بوده است و از منابع علمی آنها بهره برده است. در استانبول، سلیمانیه و بغداد با بسیاری از نشریات و مجامع روشنفکری حشر و نشر داشته است.

پروژه­ی تجددطلبانه­ و اصلاح­گرانه­ی امین زکی مانند بسیاری از روشنفکران ایرانی، ترک و عرب، به طور همزمان در دو مسیر دنبال می­شود: از یک سو در پی ایجاد و شکل دادن به نوعی روحیه­ی ناسیونالیستی است و از سوی دیگر به چگونگی بهره­مندی از دستاوردهای مادی جهان متجدد یا به عبارت بهتر به نوسازی می­اندیشد. بدین منظور، قبل از هر چیز و در مقام یک روشنفکر، با نوشتن تاریخ کرد و کردستان، می­کوشد تا فضای کردی را به حوزه­ی فرهنگی خاورمیانه که به نظر بهنام (1375) شامل فضای ترک، عرب و ایرانی است، اضافه ­کند و مبنایی برای هویت ملی کردها ایجاد نماید. وی از تغییر مبنا و ملاک تعریف و شکل­گیری هویت سخن گفته است که در گذشته دین بود و اکنون می­تواند فرهنگ و تاریخ باشد، ناگفته نماند که در فرانسه نیز این تغییر روی می­دهد به گونه­ای که هویت فرانسوی قبل از برآمدن ناسیونالیسم هویتی مذهبی بوده است (گرینفلد:167). لذا در مقدمه­ی کتاب «کرد و کردستان» به این موضوع می­پردازد و هدف خود را از نوشتن آن، این گونه بیان می­کند: «پس از آن که به جای تعبیر عام «عثمانی» در ترکیه مفاهیم «ترک» و «تورانی» رواج یافت، طبیعتاً همچون آحاد ملل دیگر، من نیز در این میان به غیرت و عصبیت خود پی بردم و غرور قومی مرا بر آن داشت تا در هر فرصت ممکن حس [کرد بودن] خود را اظهار نمایم» (ئه­مین زه­کی­به­گ، 1350: 1). اما از آن جایی که تاریخ مستقلی در مورد تاریخ کردستان موجود نبوده است لذا نسبت به نوشتن کتاب تاریخ کردستان اهتمام می­ورزد. علاوه بر این و در همین راستا وی این کتاب را به زبان کردی می­نویسد تا تمایز «خود» را بیش از پیش با «دیگران» برجسته سازد و مبنایی برای شباهت میان خودی­ها (کردها) و خودآگاهی تاریخی ایجاد نماید. علاوه بر نگارش کتاب مذکور به زبان کردی، تحقیق در مورد مشاهیر کرد و نوشتن مقالاتی چند در مورد زبان کردی، تلاش برای اعزام دانشجویان کرد به اروپا و نگارش کتاب­هایی در زمینه­ی علوم تجربی را نیز باید در همین راستا مورد ارزیابی قرار داد.

رشید یاسمی درسال ۱۳۱۳ پس از تأسیس دانشگاه تهران، به سمت استاد تاریخ اسلام در دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی تدریس می­رسد. او بعدها به عضویت فرهنگستان ایران در می­آید و در سال ۱۳۲۲ با گروهی به همراه عضویت علی اصغر حکمت و ابراهیم پورداوود به هند مسافرت کرد. در سال ۱۳۲۴ برای مطالعه به فرانسه رفت و پس از دوسال به ایران باز می­گردد. وی همچون رُنان در تعریف ملت برای تاریخ و فکر و احساسات و آرزوهای اجتماعی مشترک اهمیت ویژه­ای قائل است و ملاک ملیت را دین، زبان، نژاد، خون واحد یا حکومت واحد نمی­داند و آنها را از لوازم اصلی ملیت به شمار نمی­آورد بلکه از نظر وی «استوارترین ستون ملیت وحدت سرگذشت تاریخی است» که با ملاک­های فوق معنی ملیت را کامل می­کنند. یاسمی همچنین بر این نکته تأکید می­کند که این وحدت و سابقه­ی مشترک تاریخی به تدریج و در فرآیند انتقال بین نسلی به احساساتی شکل می­دهد که در میان تمامی اعضای جامعه درونی ­می­شود (یاسمی، 1366: 144-139).

قصد و هدف رشید یاسمی که با افتخار، ریشه­ی نژادی و قومی خود را منتسب به کردها می­داند از نگارش تاریخ، تقریباً از جهاتی با دغدغه­ی امین زکی مشابهت دارد. در واقع هر دو در پی تدوین مبنایی برای تعریف هویت کردی هستند با این تفاوت که یاسمی می­خواهد کردها را یکی از شعبه­های نژاد ایرانی و حتی از ارکان ملیت ایرانی معرفی نماید به این شیوه که یک سرگذشت مشترک تاریخی کردها را به کانون نژادی خود یعنی ایران متصل ساخته است (همان: 7-5). وی به صراحت هدف خود را از نگارش کتاب اینگونه بیان می­کند: «در نظر ما تاریخ کرد این نیست که در تحت عنوان­های مشعشع، شرح امارت فلان امیر و ریاست فلان بیگ­زاده نوشته شود، بلکه تاریخ حقیقی این طایفه باید از حیث ارتباط آن با اصل نژادی­اش به رشته­ی تحریر درآید» (همان: 9). یاسمی در نهایت ادعا می­کند که این قضیه را اثبات کرده است که «کردان از حیث نژاد و زبان و عقاید دینی با سایر ایرانیان تفاوتی ندارند» و توضیح می­دهد که اگر این شباهت نیز وجود نداشت از آن جایی که کردان دارای اشتراک در سرگذشت تاریخی با دیگر اقوام و مردمان ساکن در ایران هستند باز کردها ایرانی و از ارکان آن به حساب می­آیند و بنا بر باور یاسمی این محکم­ترین رشته­ای است که در طول تاریخ بافته شده و اقوام گوناگون را در مجموعه­ای به نام ایران به هم پیوند داده است.

از سوی دیگر، آن گونه که از نظریات یاسمی استنباط می­شود می­توان گفت که یاسمی مانند ناسیونالیست­های ازل­گرا از کانون نژادی که همان روح نهفته­ی ملت است لذا باید بدان دست یافت و آن را بیدار کرد، سخن به میان می­آورد. به لحاظ میزان تأثیرگذاری تلاش یاسمی باید گفت که تا سال­های اخیر همواره گفتمان یاسمی در این عرصه مسلط بوده است و تمام تلاش کردها در نیم قرن گذشته همواره در این راستا بوده است که کردها را رکن رکین ملیت ایرانی قرار دهند. تأکید فراوان بر ایرانی بودن کردها و تکرار این باور در محافل فرهنگی و ادبی کردها نشان از آن دارد که نگاه یاسمی برای مدت­های مدید مورد توجه هویت­طلبان کرد قرار گرفت. بر این اساس است که ملا مصطفی بارزانی خود را از نوادگان مادها و ایرانی اصیل و ایرانی و کرد را تفکیک­ناپذیر می­داند و همچنین سخن محمد خاتمی نیز که در روزهای تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری ششم، کردها را اصیل­ترین ایرانی نامید، مبتنی بر این گفتمان بود که در ناسیونالیسم ایرانی کاملاً پذیرفته شده است و در واقع یکی از ارکان آن به شمار می­رود.  

ناسیونالیسم متأثر از امین زکی­بگ به طور خاص و مستقل از دیگر هویت­ها بر هویت کردی تأکید دارد و به گونه­ای متفاوت از ناسیونالیسم ایرانی که یاسمی آن را پرورش داده بود، جنبش سیاسی کردها را هدایت و ساخته و پرداخته کرده است. برای نمونه می­توان به انجمن «ژ.ک» و بسیاری دیگر از شاعران کرد اشاره کرد که هویت­طلبی و تأکید بر تاریخ آنان در راستای تقویت هویت کردی است و بس. در بسیاری از مقالات نویسندگان و اشعار شاعران، سخن اصلی در علل ناکامی کردها و چگونگی دستیابی آنها به اهداف سیاسی خود است. البته در اینجا نیز ناسیونالیسم، چهره­ی ازل­گرایانه به خود می­گیرد و به کرات به ویژه در سرودهای سیاسی و ملی، ضمن یادآوری گذشته­ی تاریخی و منحصر به فرد کردها، از بیداری و برخاستن از خواب غفلت نیز سخن به میان می­آید.  

تلاش برای تعریف هویت مستقل و آسیب­شناسی علل توسعه­نیافتگی کردستان با سرکوب جمهوری مهاباد دچار افول می­شود و پس از آن هویت­خواهی بر مبنای تاریخ یاسمی در میان روشنفکران و نخبگان که عموماً در مرکز سکونت دارند، رونق می­گیرد و مقالات متعددی در راستای تأیید ریشه­ی ایرانی و گذشته­ی مشترک تاریخی نوشته می­شوند.  

به طور کلی هر دو در پی فراهم آوردن و ایجاد بند ناف برای ناسیونالیسم هستند اما در ناسیونالیسمی که از تاریخ امین زکی­بگ نشأت گرفته است دو ویژگی برجسته می­شوند و مبنای ناسیونالیسم کردی قرار می­گیرند: تلاش برای جدایی از تهران و آنکارا و تعریف هویتی مستقل برای کردها و آسیب­شناسی علل عقب­ماندگی آنها. وی مانند گلنر و رنان بر این باور است که مفهوم ملت و این شکل از زندگی اجتماعی جدید است و در گذشته مبنای هویت و تشکیل جامعه دین و شریعت بوده است. اما در ناسیونالیسمی که تاریخ رشید یاسمی ایجاد کرده است به جای جدایی و شکل­گیری هویتی مستقل، تلاش می­شود هویت کردی در شکل مستقل آن نادیده گرفته شود و به جای آن به عنوان بخشی مهم و اساسی از هویت ملی ایرانیان معرفی می­شود. در اینجا به جای جدایی و تعیین مرز، از ادغام و اشتراک گذشته­ی تاریخی سخن به میان می­آید و حاضر نیست «کرد» را دیگری خود بداند. این امر یعنی نادیده گرفتن دیگری و تلاش برای ادغام آن، یکی از جنبه­های نگرش شرق­شناسانه نسبت به کردستان است که به تدریج هویت کردها در دنیای باستانی و در تاریخ متوقف می­سازد و به تدریج هویت فولکلوریک جایگزین هویت واقعی خواهد شد. علاوه بر این، اگر چه هم امین زکی و هم یاسمی بر جدید بودن مفهوم ملت تأکید دارند اما از آن جایی که هر دو تاریخ را مبنای شکل­گیری هویت دانسته­اند نتیجه­ی ناخواسته­ی این امر، به وجود آمدن نوعی ناسیونالیسم ازل­گرا هم در سطح ایران و هم در سطح کردستان بوده است که تا حدی با نظریات گلنر و رنان مغایرت دارد.

منابع:

1.     رنان، ارنست (1391) ملت چیست؟ عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، تهران، چاپ اول.

2.     گلنر، ارنست (1388) ناسیونالیسم، سید محمد علی نقوی، نشر مرکز، تهران، چاپ اول.

3.     گیدنز، آنتونی (1386) جامعه­شناسی، حسن چاوشیان، نشر نی، تهران، چاپ اول.

4.     یاسمی، رشید (1363) کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ اول.

5.     دائره­المعارف ناسیونالیسم: زیر نظر الکساندر ماتیل، انتشارات وازارت امور خارجه

منابع کردی

1.   سدیق، ساڵح (2005): سه‌رجه‌می به‌رهه‌می محه‌مه‌د ئه‌مین زه‌کی به‌گ، بنکه‌ی ژین، سلێمانی، چاپی یه‌که‌م.

2.  محه‌مه‌د ئه‌مین زه‌کی به‌گ (1350) کورد و کوردستان، سه‌یدیان، مه‌هاباد، چاپی یه‌که‌م.

3.   نیشتمان: بڵاوکەرەوەی بیری کۆمەڵەی ژ.ک (٢٠٠٨) ئامادەکردنی عەلی کەیمی، بنکەی ژین.

 



[1] - awakening

۱ نظر:

فکور گفت...

به نظر من کردها هویت مستقل خودشون را دارند و قرابتهای زبانی و اندک فرهنگیی که با سایر ایرانی ها دارند باعث نمی شود که استقلال فرهنگی اونا رو نبینیم.
داشتن قدرت سیاسی تفاوت های این قوم رو بارز تر خواهد کرد. در فضای سرکوب فعلی در هیچکدام از کشورهایی که کردها ساکنش هستند فرصت عرضه و شکوفایی به فرهنگ، ادبیات و هنر این قوم داده نشده.
همه میدانیم که ایران و عراق با وجود دشمنی با هم، سر قضیه ی اکراد، با هم دوست بودن.
اینها را باید دید.
اما علت وضعیت فعلی که در آن قرار دارند چیزی نیست بجز ضعف در مدیریت یک حرکت آهسته و پیوسته.
هنرمند، شاعر و دانشمند کرد دید ناسیونالیستیش در کارهایشان اینقدر کم بوده یا بد پرزانته کرده اند که همیشه جوانان و بچه های کرد در سنی که شخصیتشان شکل میگیرد، دریافتی از هویتشان از طریق اینان نداشته اند و فرهنگ غالبتر آنها را جذب میکند.
اما از روی دیگر، از دید رو به جلو و آینده جایگاه ناسیونالیسم چی میتونه باشه و آیا مفهوم های ملیت و قومیت در دنیایی که به سوی یکپارچه شدن و یک زبان و یک فرهنگی شدن داره پیش میره، ارزش وقت گذاشتن و تقویت کردن داره؟
سود و زیان ناسیونالیسم کردی برای اکراد چگونه است؟ آیا قدرت های حاکم در روبرویی با این گرایش برخوردی نسل کشانه با کردها نخواهند داشت که در نهایت به زیان کرد تمام شود؟
در نهایت دو سوال شخصی تر از نویسنده مقاله دارم که آرزو و ایده‌آل شما برای کردستان چیست؟ پیشبینی شما برای صد سال آینده‌ی این قوم چیست؟