۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

حفظ تکثر فرهنگی به مثابه ملاک اصلی عدالت آموزشی


مقدمه
یکی از مهم­ترین دغدغه­های بشر در طول تاریخ زندگی اجتماعی­اش همواره این بوده است که هر نظام اجتماعی برای تداوم خویش نیازمند پیش­نیازها و خرده­نظام­هایی است که ساختار و کارکردهای گوناگونی داشته باشند و در بخش­های مختلف در خدمت استمرار و مانایی نظام اجتماعی قرار گیرند به گونه­ای که با وجود آن­ها نظام نیز پابرجا بماند. در این زمینه، عالمان علوم اجتماعی به امور و عوامل متعددی از جمله ویژگی­های جمعیتی، عدم بی­تفاوتی مردم، وجود نظارت اجتماعی، توافق اجتماعی، داشتن روش مناسب برای برخورد با محیط، نظام ارتباطی کارآمد، نقش­های تفکیک­شده و قشربندی اجتماعی، خانواده، اهداف مشترک، نظام فرهنگی ارزشی که از نسلی به نسل دیگر منتقل شود و ... اشاره می­کنند (ریتزر، 1377: 130-127).
بدیهی است بخش عمده­ای از ضرورت­ها و پیش­نیازهایی که ذکر آن رفت و تداوم زندگی اجتماعی را تضمین می­کنند، آن­گاه تحقق می­یابند که جامعه دارای یک نظام آموزشی مناسب و کارآمدی باشد که امکان دست­یابی به اهداف فوق را فراهم نماید. اما با وجود ضرورت انکارناپذیر نظام آموزشی آن را می­توان از جنبه­های گوناگون مورد بررسی و ارزشیابی قرار داد. می­توان بررسی کرد که آیا مطالب و محتوای کتاب­های درسی در جهت گسترش و دستیابی به توسعه است یا نه؟ آیا الگوهای متنوع فرهنگی جامعه را حفظ و به طور مناسب به نسل­های بعدی منتقل می­سازد یا نه؟ علاوه بر این، به لحاظ میزان پیشرفت تحصیلی و ایجاد روحیه و فرهنگ پژوهش و ... نیز نظام­های آموزشی قابل ارزیابی هستند.
رابطه­ی میان عدالت و آموزش را می­توان از دو منظر متفاوت نگریست: اول این­که آموزش و متونی که در کلاس­های درسی توسط معلمان تدریس می­شود چه کمکی به گسترش عدالت که یک دستاورد مهم بشری است، می­کند و دوم آن­که آموزش چگونه عادلانه خواهد بود؟ آن­چه در این نوشتار مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می­گیرد این است که با توجه به نقش بی­بدیل فرهنگ در زندگی اجتماعی و تکثر و تنوع آن در بیشتر جوامع به طور عام و ایران به طور خاص و توجه به عدالت به عنوان یک ارزش اساسی انسانی، نظام آموزشی چگونه می­تواند عادلانه باشد؟ به عبارت دیگر در این نوشتار این پرسش مطرح می­گردد که عدالت آموزشی تحت چه شرایطی در ایرانی که دارای فرهنگ­ها و هویت­های مختلف و متنوع است، تحقق می­یابد؟
عدالت آموزشی چیست؟
اگر چه تعریف عدالت بسیار دشوار است با وجود این به مثابه یکی از مهم­ترین فضیلت­های زندگی اجتماعی بشر، در حوزه­های مختلف ملاک و معیار درستی به شمار می­آید. حوزه­ی آموزش نیز از این قاعده مستثنا نیست لذا یکی از مباحث مهم در زمینه­ی نظام آموزشی و یکی از بنیان­های مشروعیت آن، عدالت آموزشی است. «رالز» برای تبیین معنا و مبنای عدالت آزمایشی را انجام می­دهد و بر این باور است که پس از انجام آزمایش انتخاب اصول عدالت از «پس پرده­ی بی­خبری» (The Veil of Ignorance) در نهایت بر دو اصل تأکید می­کنند: اصل آزادی­های برابر مانند آزادی بیان و دین و اصل برابری اجتماعی و اقتصادی. البته برابری اجتماعی و اقتصادی به معنای توزیع برابر درآمدها و ثروت نیست (سندل، 1394: 187). وی معتقد است که اصل اول مقدم بر اصل دوم است و نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی را به شرطی قابل قبول می­داند «که این نابرابری­ها باید مختص به مناصب و مقام­هایی باشند که تحت شرایط برابری منصفانه­ی فرصت­ها باب آن­ها به روی همگان گشوده است؛ و دوم این که این نابرابری­ها باید بیشترین سود را برای محروم­ترین اعضای جامعه داشته باشد.» (رالز، 1383: 84). بر این مبنا می­توان از عدالت آموزشی که این نیز به نوبه­ی خود از پیچیدگی خاصی برخوردار است، سخن به میان آورد و آن را مورد بررسی قرار داد. بدین معنی که اگر قرار است نابرابری در این زمینه وجود داشته باشد باید به نفع آنانی باشد که در مناطق محروم زندگی می­کنند.
برخی عدالت آموزشی را مساوی با داشتن فرصت­های برابر و یکسان آموزشی در میان اعضای جامعه می­دانند و آن را بر این اساس تعریف می­کنند. اما این تعریف که مبتنی بر دیدگاه مردم­گرایانه (Populist view) است چندان قابل قبول نیست و تعاریفی دیگر ارائه شده است که اتفاقاً بر نابرابری میان کسانی که از امکانات آموزشی بهره­مند خواهند شد، تأکید دارد. در دیدگاه نخبه­گرایانه (Elitism view) دولت موظف است استعداد تحصیلی افراد را در نظر بگیرد و بر اساس آن به کسانی که استعداد بیشتری دارند، امکانات آموزشی بیشتری اختصاص دهد. در رویکرد سوم برابری «بین­نسلی» مد نظر است و بدین معناست که تلاش می­شود به گونه­ای امکانات آموزشی شود تا نابرابری آموزشی از یک نسل به نسل دیگر منتقل نشود (معدن­دار آرانی و سرکار آرانی، 1388: 336-334). گروه مشاوران یونسکو وجود فرصت برابر در دست­یابی دختران و پسران، اقلیت­های مذهبی و مردم مناطق مختلف کشور را از مصادیق عدالت آموزشی قلمداد کرده­اند ( به نقل از: بابادی عکاشه، شریف و جمشیدیان، فصل­نامه­ی علمی پژوهشی رفاه اجتماعی: 289).
همچنان که ملاحظه می­شود رویکرد گروه مشاوران یونسکو تا حدی متفاوت با دیگر رویکردهایی است که عدالت آموزشی را مورد مداقه قرار داده­اند. در رویکرد یونسکو بر وجود فرصت برابر برای اقشار و گروه­های مختلف جنسیتی، دینی و منطقه­ای تأکید رفته است در حالی که در رویکردهای دیگر صرفاً به فرد یا به عبارت دیگر دانش­آموز فارغ از عواملی چون جنسیت، دین و محل زندگی اشاره می­شود. در حقیقت می­توان به عوامل فوق «فرهنگ» را نیز اضافه کرد. بدین معنی که آیا در محتوای کتاب­های درسی، استخدام افراد و توزیع امکانات آموزشی، تفاوت­های فرهنگی لحاظ می­شود و به طور یکسان و برابر به آن­ها پرداخته می­شود؟  
بسیاری از اندیشمندان در اعتراض به سیاست یکسان­سازی فرهنگی به این نتیجه رسیدند که فرهنگ­های مختلف و گروه­های اقلیت نیز دارای عناصر و ایده­هایی جالب توجه و تأمل­برانگیز است که نباید به بهانه­ی آموزش متمرکز آنها را نابود کرد، بلکه باید از تجربیات فرهنگی جوامع مختلف بهره برد و تفاوت­های فرهنگی ملت­ها را به رسمیت شناخت. در واقع پذیرش اصل احترام به فرهنگ­هاست که عدالت آموزشی را تسهیل و امکان­پذیر خواهد ساخت و مانع از اعمال تبعیض و تحقیر بر علیه فرهنگ­های جوامع و اقلیت­ها خواهد شد. دانشمندان حوزه­ی مطالعات فرهنگی این باور را ساخته و پرداخته کردند که مسیر تاریخ و به تبع آن تجربه­ی توسعه، تحت تأثیر خاستگاه­های ملی و فرهنگی متفاوت می­تواند مسیرها و تجربه­های متفاوتی داشته باشد، از این ادعا می­توان نتیجه گرفت که نظام آموزشی بر همین منوال، باید تنوع فرهنگ­ها را به رسمیت بشناسد و در جهت پرورش و حفظ الگوهای ارزشی و هنجاری آن تلاش نماید. ایشان به طور کلی نشان داده بودند چگونه تاریخ می­تواند به عنوان چیزی متکثر، در پیچ و تاب­ها و تنش­های دیدگاه­ها، داستان­ها و زمان­ها و مکان­های متفاوت و گاه مقایسه­ناپذیر مجدداً صورت­بندی شود و مسیری متفاوت و حتی منحصر به فرد را در پی گیرد (یانگ،1390: 20). در مورد اهمیت فرهنگ به ویژه پست­مدرن­ها - معتقدند معناهای فرهنگی فقط در «مغز و ذهن» قرار ندارند، بلکه اعمال اجتماعی را نظم و سامان می­بخشند، در رفتارهای ما تأثیر می­گذارند و در نتیجه آثار واقعی عملی دارند (هال، 1391: 18). علاوه بر این فرهنگ به مثابه فرایندی اصلی یا سازنده تعریف می­شود که از لحاظ شکل دادن فاعلان اجتماعی و رویدادهای تاریخی به اندازه­ی زیربنای اقتصادی یا مادی اهمیت دارد و بازتاب صرف رویدادها نیست (همان: 24). «هال» بر این باور است که فرهنگ دارای یک نقشه­ی مفهومی مشترک است که شیوه­ی تفسیر مشترکی از نشانه­های یک زبان ارائه می­کند و امکان مبادله­ی معنا میان افراد را ممکن می­سازد (همان: 39).
«نراقی» در تعریف حق تعیین سرنوشت برای اقلیت­ها به دو سطح اشاره می­کند: «سطح فردی، که از این حیث هیچ تفاوتی میان شهروندان از آن حیث که شهروند هستند وجود ندارد؛ و سطح گروهی، که از این حیث اقوام به صفت گروهی خود باید واجد حقوق ویژه ای باشد که لزوماً از طریق تأمین حقوق فردی افراد آن قوم به مثابه شهروندان احقاق نمی­شود». از نظر وی در سطح گروهی، حق تعیین سرنوشت، مستلزم حق «حفظ هویت فرهنگی» و حق «خودگردانی» است. نراقی بر این باور است که حفظ هویت فرهنگی، در واقع برای صیانت از «خودگروهی»، و تداوم و تعالی بخشیدن به آن است.  فرهنگ قوم نقش مهمی در هویت آفرینی و معنا بخشی به زندگی گروهی قوم دارد. از جمله پیامدهای مهّم به­رسمیت شناختن این حق، حقّ تحصیل فرزندان به زبان مادری ایشان است. بر اساس حق خودگردانی، از جمله حقوق اساسی «خودگروهی» آن است که بتواند به نحو مؤثر در تعیین سرنوشت خود و تدبیر اموری که بر زندگی او تأثیر جدّی می نهد نقش مؤثر داشته باشد. به عبارت دیگر «حق خودگردانی»، به این معناست که قوم به صفت گروهی بتوانند مقدّرات «خود گروهی» خود را آنچنان که با شرایط و ارزش­های ویژه ایشان تناسب بیشتری دارد، تدبیر کنند.
با این اوصاف عدالت آموزشی دو بُعد متفاوت دارد: بُعدی از آن شامل توزیع عادلانه­ی امکانات یا میزان بهره­مندی برابر از امکانات آموزشی در مناطق مختلف کشور می­شود و بُعد دیگر آن در برگیرنده­ی چگونگی توجه به تنوع و تکثر فرهنگی در یک جامعه­ی متکثر است. تکثر را می­توان بر اساس عوامل مختلف تبیین کرد. قومیت، مذهب، جغرافیا و ... هر کدام می­تواند مبنای تبعیض واقع شوند. بر اساس این تعریف در این نوشتار موانع تحقق عدالت آموزشی در ایران با توجه به تنوع قومیتی و متغیر­های زبانی، مذهبی و میزان باسوادی مورد بررسی قرار گرفته می­شود.
زبان مادری
یکی از راههای توجه به تنوع فرهنگی و در نظر گرفتن آن برای تحقق عدالت آموزشی، فراهم آوردن امکان آموزش به زبان مادری برای تمامی کسانی است که دارای فرهنگ و در نتیجه زبان مادری خاص خویش هستند. دلایل عمده­ای در مورد اهمیت زبان مادری و نقش آن در گسترش و ایجاد عدالت آموزشی در جامعه وجود دارد. «ملکیان» بر این باور است که «وقتی ما زبان مادری را از انسان‌ها دریغ می‌کنیم، بر وفق همه نظام‌های ارزش‌گذاری، مرتکب خطا می‌شویم؛ یعنی هم از لحاظ نظام ارزش‌گذاری حقوقی، هم از لحاظ نظام ارزش‌گذاری اخلاقی، هم از لحاظ نظام‌ ارزش‌گذاری زیبایی‌شناسانه و هم از لحاظ نظام ارزش‌گذاری مصلحت‌اندیشانه، یعنی در همه نظام‌های ارزش‌گذاری اجازه نداریم زبان مادری دیگران را از آنها بگیریم یا محدودیت برای کاربرد زبان مادری آنها ایجاد کنیم». وی استدلال می­کند از آن جایی که آموزش به زبان مادری برای انسان­ها متضمن ایجاد محدودیت برای آزادی دیگران نیست، لذا نمی­توان به لحاظ حقوقی، آزادی در دستیابی به آموزش زبان مادری را از انسان­ها دریغ داشت. ملکیان از منظر اخلاقی با توجه به چهار رهیافت، آموزش زبان مادری را توجیه می­کند و در نتیجه منع آن را غیر اخلاقی تلقی می­کند: در رهیافت اول به وجه سلبی قاعده­ی زرین اخلاق استناد می­کند. بر حسب این قاعده که عبارت است از « با دیگران چنان رفتاری نکن که خوش نداری دیگران با تو چنان رفتاری را بکنند» اکثریت می­باید برای اقلیت در زمینه­ی آموزش زبان مادری محدودیت ایجاد نکند. رهیافت اخلاقی دوم این است که درد و رنج غیرلازم به هیچ‌کس چه به خودمان و چه به دیگری وارد نکنیم؛ حال از آن جایی که محروم‌کردن انسان‌ها از کاربرد زبان مادری، یعنی تحمیل یک درد و رنج غیرلازم بر آنها، لذا از این جهت نیز عدم توجه به تنوع زبانی در امر آموزش غیر اخلاقی و در نتیجه غیر عادلانه است. در رهیافت سوم اخلاقی با توجه به این که امکان اندارج محمول اخلاقی منفی در آموزش زبان مادری وجود ندارد لذا ایجاد ممنوعیت برای آن توجیه اخلاقی ندارد. رهیافت آخر این که هیچ‌کدام از احکام اخلاقی جهان‌روا را که همه مکتب‌ها قبول دارند، مجوز این که جلو کاربرد زبان مادری انسان­ها را تحت هر عنوانی بگیری، نمی‌دهند و اتفاقا برعکس، مخالف هرگونه محرومیت بشر از آزادی زبان مادری هستند (مصاحبه با روزنامه شرق، شماره 2242). این نگاه به عدالت یک نگاه حداقلی است و صرفاً به اختصاص امکانات برابر به زبان­های مختلف تأکید ورزیده است در حالی که بر اساس اصولی که رالز در مورد عدالت آورده است آن گاه عدالت ممکن می­شود که امکانات به صورت نابرابر اما به نفع اقلیت­ها توزیع و فراهم شود. در نظام آموزشی ما این وضعیت کاملاً برعکس است و اگر نابرابری وجود دارد که هست به نفع زبان­های مادری اقلیت­ها نیست.
علاوه بر این، بسیاری از اندیشمندان و عالمان علوم اجتماعی معتقدند که زبان از اهمیت ویژه­ای برخوردار است و از آن به عنوان عنصر اصلی یک فرهنگ و هویت انسان­ها به شمار می­آورند. از نظر «هربرت مید» زبان موجب می­شود نوع بشر از حیوانات دیگر متمایز گردد، انسان را قادر به واکنش در برابر نمادهای جسمانی و واژه­ها می­سازد و به وجودآورنده­ی ذهن است (ریتزر، 1377: 275). «هال» نیز بر ویژگی منحصر به فرد و جایگاه محوری زبان تأکید دارد که از یک سو به واسطه­ی آن می­توانیم معناهای مشترکی داشته باشیم و از سوی دیگر از طریق زبان به مثابه یک رسانه­ی ممتاز است که تولید و مبادله­ی معنا ممکن و میسر می­شود (هال: 15). از این روست که نابودی هر زبان معادل نابودی یک فرهنگ قلمداد شده است و در واقع برای پیشگیری از وقوع این ضایعه است که یونسکو  روز دوم اسفند، برابر با 21 فوریه را به منظور حفظ و کمک به تنوع زبانی و فرهنگی به عنوان «روز جهانی زبان مادری» نام­گذاری کرده و بر همین منوال مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز سال 2008 را سال جهانی زبان­ها نام­گذاری کرد. در حقیقت از این جهت نیز آموزش زبان مادری اهمیت خاصی دارد. بدین معنی که با آموزش زبان مادری به حفظ و تداوم فرهنگ­ها یاری می­رسد و در نتیجه جهان از وجود معانی خاص آن فرهنگ محروم نخواهد شد و هویت­های مختلف و متنوع که جهان را زیباتر می­سازند از بین نخواهند رفت. در یک جامعه و برای یک نظام سیاسی، رواداشتن تبعیض میان زبان­ها، فرهنگ­ها و هویت­های مختلف با عدالت هم­خوانی ندارد و آموزش زمانی عادلانه خواهد بود که به حفظ و تقویت زبان­ها و فرهنگ­ها مدد برساند.
از زاویه و منظر دیگری نیز می­توان به ضرورت عدالت آموزشی و آموزش زبان مادری نگاه کرد: یک نظام سیاسی کارآمد و خوب همواره تلاش می­کند بدون تنازل، تمامی اصول مندرج در قانون به ویژه قانون اساسی را اجرا نماید. در اصل 15 قانون اساسی ایران از لزوم توجه به زبان مادری و آموزش ادبیات آن در مدارس سخن به میان آمده است. از این جنبه نیز بر عدالت نظام سیاسی خدشه وارد می­آید اگر به قانون اساسی بی­توجهی شود یا به صورت گزینشی اجرای آن مد نظر قرار گرفته شود.
  نکته­ی آخر که ضرورت توجه به آموزش زبان مادری را به لحاظ رعایت عدالت در نظام آموزشی توجیه می­کند استدلالی است که روان­شناسان و کارشناسان آموزشی ارائه کرده­اند. بسیاری از روان­شناسان معتقدند که زبان مادری عزت نفس ایجاد و فراگیری زبان­های دیگر را تسهیل می­کند. کارشناسان آموزشی نیز معتقدند که عدم آموزش زبان مادری موجب تضعیف اعتماد به نفس کودک و در نتیجه افت تحصیلی وی خواهد شد و فقط بخش اندکی از دروس را بفهمد. بدیهی است چنین دانش­آموزی که عزت نفس ندارد و اعتماد به نفس خود را از دست داده و فقط بخشی از مطالب درسی را فرا گرفته است ناتوان از تحقیق و بررسی و تجزیه و تحلیل محتوای دروس خواهد بود و تفکر انتقادی در دانش­آموزان تقویت نخواهد شد. دانش­آموزانی که امکان آموزش زبان مادری خود را ندارند در زمینه­ی رقابت با دیگران، خط شروع برابری ندارند و در نتیجه برای دستیابی به موقعیت­های ممتاز اجتماعی در آینده با مشکلاتی مواجه خواهند شد.     
بیسوادی
به دلیل این که آمار و اطلاعات شفاف و مشخصی از وضعیت و چگونگی توزیع امکانات آموزشی وجود ندارد، به یکی از نشانه­های فقدان عدالت آموزشی که وجود بیسوادی در مناطق یا یک منطقه­ی خاص است، اشاره می­شود. بر اساس آماری که  رئیس نهضت سوادآموزی ارائه کرده است بالاترین درصد باسوادان در کشور مربوط به تهران، مازندران، اصفهان و سمنان هستند و پایین‌ترین درصد باسوادی در استان‌های سیستان و بلوچستان، کردستان، آذربایجان غربی، کرمان و خراسان شمالی است. ملاحظه می­شود استان­هایی که به لحاظ اقتصادی برخوردارتر هستند و زبان مادری آنها آموزش داده نمی­شود به همان نسبت باسواد بیشتری دارند.
کتاب ضمیمه

کتاب ضمیمه­ی دینی در مدارس، مخصوص مناطقی است که اکثریت جمعیت آنجا پیرو مذهب اهل سنت هستند. این کتاب ظاهراً برای برقراری عدالت و احترام به تفاوت و تنوع مذهبیی که در کشور وجود دارد، از لحاظ فقهی بر اساس فقه اهل سنت تدوین شده است و در مدارس تدریس می­شود. تا اینجای کار تا حدی عدالت آموزشی رعایت شده است اما نکته اینجاست که از متون و محتوای ضمیمه که مختص دانش­آموزان اهل سنت است در کنکور، پرسشی مطرح نمی­شود و دانش­آموزانی که در دوران دبیرستان در کلاس، کتاب ضمیمه را خوانده­اند برای کنکور باید کتاب اصلی را مطالعه کنند و بدین­ترتیب در سوألات کنکور اثری از مطالب مندرج در ضمیمه دیده نمی­شود؛ به عبارت بهتر در طرح سوألات کنکور، عدالت آموزشی مراعات نمی­گردد.   

۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

فعال شدن هویت به مثابه تضعیف دموکراسی


آنچه در سالن ورزشی غدیر نسبت به «فرهاد پیروت­پور» روی داد از بسیاری جهات حادثه­ای عادی نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت، بلکه نشان از تحولات عمیق اجتماعی و شناختی در عمق ضمیر افراد و جامعه­ی مدنی دارد؛ لذا شایسته است به صورت دقیق و از جنبه­های گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. این حادثه از آن جهت یک مسئله است که در یک مسابقه­ی ورزشی، بیش از هر ویژگی دیگر، باید مهارت بازیکنان و سخت­کوشی و تلاش ایشان در ارائه­ی بازی بهتر مورد توجه و تشویق باشد اما در سالن ورزشی غدیر (شاید عده­ی اندکی از تماشاگران) رفتاری دیگر را از خود به نمایش گذاشتند که بر مبنای خطوط خاص نژادی و قومی بود و با انتظاراتی که از فضای اجتماعی مختص میادین ورزشی می­رود، همخوانی نداشت، لذا واکنش­هایی را برانگیخت و نگرانی­هایی را ایجاد کرد.
اولین نگرانی این بود که این عده­ی معدود از تماشاگران که کرد نبوده­اند، لباس کردی را که یکی از نمادها و نشانه­های فرهنگ و هویت کردی است، مورد توهین قرار داده­اند و از این جهت نسبت به این حادثه معترض بودند. این نگرانی فقط شامل حال کردها می­شود. نگرانی دوم از این بابت بود که این امر موجب شود امنیت و آرامشی که در استان آذربایجان غربی و شهر ارومیه وجود دارد تحت تأثیر اختلاف و تعارضات مبتنی بر خطوط قومی و هویتی از بین برود و همزیستی مسالمت­آمیز و تکثر فرهنگی موجود دچار مشکل و خشونت و بدبینی در جامعه حاکم گردد. این نگرانی را فقط کردها نداشتند بلکه برخی از روشنفکران و فعالان اجتماعی و مدنی ترک و ساکنان شهر نیز در این نگرانی سهیم بودند. به همین دلیل خانواده­ی «فرهاد» و شورای شهر و شهردار ارومیه به نوعی تلاش کردند که فضا آرام و از تنش جلوگیری شود.
نگرانی سوم اما عده­ی بیشتری را در برمی­گیرد و جا دارد در این مورد تأمل بیشتری به خرج داده شود. نگرانی سوم این است که بازتولید، برجسته و فعال شدن هویت­های قومی و نژادی به نفع دموکراسی نیست و روند دموکراتیزاسیون را در ایران تضعیف خواهد کرد. بر اساس نظریه­ی «پاتنام» این هویت­ها، از آنجایی که، روابط و سرمایه­ی اجتماعی درون­گروهی را ایجاد و تقویت می­کنند، در نهایت به تضعیف فعالیت و مشارکت مدنی در انجمن­های داوطلبانه و اختیاری می­انجامند. نگرانی سوم از این جهت اساسی­تر و در نتیجه شایسته توجه بیشتر است که در صورت تضعیف سرمایه­ی اجتماعی برون­گروهی، مردم با ویژگی­های مختلف قومی، مذهبی و نژادی نخواهند توانست در انجمن­های مدنی گرد هم آیند و برای رسیدن به اهداف جمعی اقدام مشترک داشته باشند. اگر این مهم تحقق نیابد آنگاه بیش از هر چیز دموکراسی و ارزش­های دموکراتیک آسیب می­بیند و تعصب و خشونت جایگزین مدارا و تفاهم خواهد شد.
در ورزش­گاه غدیر، اگر تماشاگران صرفاً بر اساس تکنیک و مهارت بازیکن که اکتسابی است، تشویق یا عدم تشویق و اعتراض برمی­گزیدند، هیچ اتفاق غیرطبیعی روی نمی­داد و ارتباط یا منافاتی نیز با ارزش­های دموکراتیک نداشت. اما آنگاه که پای ویژگی­های انتسابی به میان می­آید و مبنای کنش و واکنش تماشاگران و ورزش­کاران قرار می­گیرد، زنگ خطری است که حاکی از این است که در جامعه، اخلاق مدنی و دموکراتیک تهدید می­شود. به همین دلیل است که در میادین ورزشی کشورهای اروپایی به شدت نسبت به توهین به رنگین­پوستان حساس و تنبیهات شدیدی برای آن در نظر گرفته­اند. در این ورزش­­گاه مشاهده شد که در فرایند بازی­های هویتی که در هر جامعه­ای جریان دارد هویت­های اکتسابی و روابط مبتنی بر پیوندهای ضعیف در مقابل هویت­های انتسابی و پیوندهای محکم و شدید، کم آورده است و اولویت خود را از دست داده­اند. اینجاست که باید نگران بود و به هیچ وجه نباید فعال شدن این هویت­ها را به فال نیک گرفت چرا که اولین و مهم­ترین قربانی آن دموکراسی و ارزش­هایی چون تساهل، مشارکت مدنی، آزادی گفت­وگو و احترام به حقوق دیگران خواهد بود. در جوامعی چون ایران به طور عام و ارومیه به طور خاص که هویت­ها و فرهنگ­های مختلف دارند دموکراسی موفق­ترین تجربه برای کاهش تنش و خشونت است. دموکراسی نیز زمانی رشد و نمو خواهد یافت که تأکید بر ویژگی­های انتسابی در اولویت قرار نگیرند و پیوندهای ضعیف مبنای تعامل و تشکیل نهادهای مدنی و مشارکت سیاسی و اجتماعی قرار گیرد.
برجسته­سازی هویت­ها و در نتیجه تضعیف ارزش­های دموکراتیک اگر آغاز شود و نخبگان و فعالان مدنی به گونه­ای عمل کنند که روند آن را متوقف نسازند به تدریج در تمامی امور و جنبه­های زندگی رسوخ خواهد کرد و هزینه­های فراوانی بر جامعه و افراد تحمیل می­کند. لذا بر هواداران ارزش­ها و اخلاق مدنی است که زنگ خطر را دریابند و در راستای گسترش مدارا و تفاهم اقدام نمایند که در تاریخ شهر ارومیه و استان آذربایجان­غربی امری غریب نیست.