۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

در این بازی کدام هویت پیروز است؟

در این بازی کدام هویت پیروز است؟

در روزهای اخیر که ترور و خشونت دامن شهر امن پاریس را گرفته است این پرسش به طور جدی اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته که چرا خشونت در این حد جهان­گسترشده است؟ البته قبل از آن و با ظهور داعش و بسیار قبل­تر از آن یعنی پس از حادثه­ی 11 سپتامبر این پرسش به طور گسترده مورد مداقه و بررسی قرار گرفته بود. علاوه بر بررسی و تجزیه و تحلیل علل و عوامل گسترش خشونت، نیروهای نظامی زمینی و هوایی اتحادیه­های نظامی، ائتلاف­های جهانی و بین­المللی نیز برای سرکوب و نابودی ترور و خشونت وارد عمل شده و مرزهای مختلف را درنوردیدند تا به زعم خود بتوانند جهان امن و آرامی ایجاد نمایند. اما علیرغم ارائه­ی تحقیق و تحلیل­های متعدد از یک سو و عملیات­های نظامی وسیع در سراسر جهان از سوی دیگر، خشونت همچنان قربانی می­گیرد و هزینه­های فراوانی بر جوامع مختلف تحمیل می­کند. حال ممکن است برای بسیاری از مردم، پاسخ این پرسش واقعاً اساسی باشد که چرا خشونت پایان نمی­پذیرد و یا شاید به گونه­ای دیگر اذهان درگیر شده باشد که: چرا مسلمانان خشونت می­ورزند؟ و در نهایت افراطی­گری و بنیادگرایی اسلامی چگونه و تحت تأثیر چه عواملی شکل می­گیرد؟
پاسخ به پرسش آخر شاید به نوعی و تا حدی ما را از پاسخ به پرسش­های دیگر بی­نیاز کند، به همین دلیل، در این نوشتار، صرفاً آن سؤال مورد بررسی قرار می­گیرد و بر اساس این فرض که هویت برساختنی، متعدد و سیال است، «مسلمانی» یا «مسلمان­بودن» در دنیای کنونی هویت­های مختلف و گوناگونی برای فرد ایجاد می­کند و با توجه به قواعد بازی­های هویتی در شرایط مختلف و تحت تأثیر عوامل گوناگون، ممکن است یکی از این هویت­ها برجسته و فعال ­شود؛ تلاش می­شود تحلیل و پاسخی درخور ارائه گردد.
«امین معلوف» این پرسش­ها را که چرا و چگونه هویت دینی در دنیای کنونی برجسته شده و سربرآورده است، البته به گونه­ای دیگر و در سطحی دیگر مطرح می­کند: چه چیز یا چیزهایی موجب شده است در سرتاسر دنیا زنان و مردان از هر قشر و طبقه­ی اجتماعی امروزه تعلق دینی­شان را دوباره کشف و احساس می­کنند که باید به شیوه­های گوناگون آن را ابراز و فعال کنند، این در حالی است که تا چند سال پیش از این، همین مردم ترجیح می­داده­اند که از تعلق­های دیگرشان حرف بزنند؟ چه عواملی باعث می­شود که یک مسلمان یوگسلاوی روزی ناگهان خودش را بیش­تر مسلمان بداند تا یوگسلاو؟ چه چیزی باعث می­شود که در روسیه کارگر یهودی که همه عمر خودش را ابتدا یک پرولتر می­دانست روزی شروع کند به این که خودش را اول یک یهودی بداند؟ چگونه چنین شده است که روزگاری تأکید غرورآمیز تعلق دینی ناخوشایند جلوه می­کرد در حالی که امروز امری طبیعی و برحق به نظر می­رسد و آن هم همزمان در بسیاری از کشورها؟ (معلوف: 100). در پاسخ به این پرسش­ها، نظر معلوف این گونه است: وی قبل از هر چیز بر این باور است که ظهور و بروز هویت دینی به طور عام و هویت اسلامی به طور خاص، پدیده­ای پیچیده است و هیچ تبیینی نمی­تواند حق مطلب را به طور کامل ادا کند.
1.       با این حال، مسلم است که انحطاط و فروپاشی نظام­های کمونیستی نقش تعیین­کننده­ای در برجسته شدن هویت اسلامی ایفا کرده است. حدود یک قرن است که مارکسیسم قول می­دهد که در سرتاسر کره­ی زمین جامعه­ای از نوع جدید که در آن خدا جایی نخواهد داشت ایجاد کند؛ شکست این طرح هم در سطح اقتصادی و سیاسی و هم در سطح اخلاقی و فکری باعث شد که به باورهایی که مارکسیسم می­خواست به زباله­دان تاریخ بریزد، اعاده­ی حیثیت بشود. دین به عنوان یک پناهگاه معنوی و پناهگاه هویتی از لهستان تا افغانستان برای همه­ی آنهایی که علیه کمونیسم مبارزه می­کردند یک کانون تجمع شد ... اما فروپاشی کمونیسم تنها عامل نیست که در ربع آخر قرن بیستم نقش تعیین­کننده­ای در «صعود» و ظهور پدیده­ی دینی داشته است (معلوف: 100).   
2.       از نظر معلوف امروزه ملی­گرایی عرب توسط رژیم­های اقتدارگرا، بی­صلاحیت و فاسد مصادره شده و اعتبارش را از دست داده است (معلوف: 101). ملی­گرایی بسیاری از مردم کشورهای عربی و مسلمان را امیدوار ساخته بود که در پرتو آن بتوانند مسائل و مشکلات خود را حل و فصل نمایند اما عملکرد ناکارآمد و منفی ملی­گرایان و دولت­های ملی­گرا موجب شد که مسلمانان به یکی دیگر از هویت­های خود یعنی هویت دینی، مراجعه و آن را ابراز و برجسته و در چارچوب آن رفتارهای خود را تنظیم نمایند.
3.       نکته­ی دیگر در نظریات معلوف، توجه به افراد و اقشاری است که به نوعی در حاشیه قرار گرفته­اند: همه­ی آنهایی که در خانواده­های مرفه به دنیا نیامده­اند، همه­ی آنهایی که می­خواهند نظم مستقر را تکان دهند، همه­ی آنهایی که از فساد، از خودکامگی دولتی، از نابرابری­ها، از بیکاری، از فقدان چشم­انداز خشمگین هستند و همه­ی آنهایی که در دنیایی که به سرعت تغییر می­کند نمی­توانند جایشان را پیدا کنند، با تبعیت اسلامی وسوسه می­شوند. آنها در این تبعیت در عین حال نیاز هویتی­شان، نیازشان به عضویت در یک گروه، نیازشان به معنویت، نیازشان به رمزگشایی ساده از واقعیتی خیلی پیچیده و بالاخره نیازشان به اقدام و شورش را ارضا می­کنند (معلوف: 102).
4.       همچنین جهانی­سازی شتابان و به تبع آن فروپاشی ارزش­ها و ایجاد احساس ناامنی و تخریب یقین­ها، باعث تقویت نیاز به هویت می­شود. اضطراب وجودی ناشی از تغییرات بسیار سریعی که در جهانی­شدن روی می­دهد، نیاز به معنویت را تقویت می­کند. باری، تنها تعلق دینی است که به این دو نیاز (هویت و معنویت) پاسخ می­دهد یا دست کم در صدد بر می­آید پاسخ دهد (معلوف (1389) هویت­های مرگبار، 105).
«محمد مجتهد شبستری» که نگاهی دورن­دینی به ظهور یا سر بلند کردن گروه­ها یا هویت­های افراطی و خشن دارد، بر خلاف کسانی که معتقدند تفکر خشونت­پرور افراطیون ربطی به دین و مذهب اسلام ندارد بر این باور است برخی از مبانی تئوریک و مدعاهای فقهی و کلامی که در اسلام رسمی وجود دارد بسترساز پیدایش داعش و داعشیان است. از نظر ایشان، این مدعاها یا مبانی تئوریک عبارتند از:
1.        خداوند از طریق قرآن و حدیث، اوامر و نواهی ثابت و ابدی خود را به همه­ی انسان‌ها ابلاغ نموده و بر آنان واجب کرده در همه­ی عصرها و در همه­ی قلمرو زندگی فردی و اجتماعی بدون استثنا آنها را به کار بندند.
2.       در عصر حاضر ما مسلمانان از سوی خدا مکلف هستیم تا حکومت (خلافت اسلامی) تشکیل دهیم و احکام خداوند را که در ابواب مختلف فقه اسلامی مسطور است و از کتاب و سنت استنباط شده در روی زمین اجرا کنیم.
3.       ما در تشخیص این وظیفه شرعی و تکلیف الهی «مجتهد» هستیم، این تشخیص برای ما «حجت» است و بر مجتهد جایز نیست از تشخیص شرعی خود تخلف کند. اگر همه جهانیان هم با ما مخالفت کنند ما مجاز نیستیم از این حکم شرعی سرپیچی کنیم.
4.       هرکس و هر گروه و هر دولت در برابر ما بایستد ما شرعاً مکلفیم تا حد جنگیدن، با آنان مقابله کنیم تا همه موانع را که سد راه اجرای احکام الهی شده اند از میان برداریم.
5.       ما با تکیه بر این مبناهای تئوریک، عملاً به تأسیس حکومت و اجرای احکام الهی پرداخته‌ایم. همه اقدامات ما از تأسیس خلافت تا خانه‌نشین کردن زنان تا جزیه گرفتن از مسیحیان و تا کشتن اسیران جنگی و ... توجیهات فقهی مسلم دارد (http://www.rahesabz.net/story/84651).
علاوه بر مواردی که ذکر شد می­توان از عوامل دیگری که در ظهور و بروز یا فعال شدن این هویت در میان مسلمانان یا در خاورمیانه سخن به میان آورد. «اسلام­هراسی» (Islamphobia) یکی از این عوامل است. اسلام هراسی مفهومی است که در ادامه­ی شرق­شناسی است و به پیش داوری و هراس و تبعیض غیرمنطقی علیه اسلام و مسلمانان اشاره دارد که پس از 11 سپتامبر استفاده­ی فراوانی از آن شده است. جامعه­شناسان و روان­شناسان از تأثیر بی­بدیل «دیگری» در شکل­گیری هویت سخن به میان آورده­اند. علاوه بر ناکامی­هایی که معلوف بدان­ها اشاره کرد واقعیت این است که امروزه غرب یکی از مهم­ترین «دیگری­»هایی است که در برابر مسلمانان قرار گرفته و همواره بر فرایند برساختن و شکل­گیری هویت مسلمانان، نقش مؤثر و به ویژه در سده­های اخیر از طریق رواج گفتمان و یا پروژه­ی اسلام­هراسی جایگاه منحصر به فردی را به خود اختصاص داده است. بسیاری بر این باورند اصلی­ترین عامل اسلام­هراسی رسانه­ها هستند. آن گاه که به کرات تصویر چریک­های مسلمان را در صفحات اول رسانه­ها به نمایش می­گذارند که در پی اقدام به بمب­گذاری هستند، تصاویر روحانیونی که رهبران جریان­های تروریستی هستند، مردان زمخت و خشنی که به زبان عربی تکلم می­کنند مفاهیم و واژه­های اسلامی بر زبان می­آورند که به انواع تجهیزات جنگی و نظامی مجهزند و در نهایت همگی این­ها در پی مبارزات عظیم و کاملاً سازمان­دهی شده علیه غرب و امریکا هستند. «ادوارد سعید» این وضعیت و نقش رسانه­ها را در بزرگ­نمایی حوادث مربوط به مسلمانان، انتشار اخبار به صورت گزینشی و ترسیم چهره­ای ویژه و غیر قابل تغییر از مسلمانان، سال­ها قبل به خوبی تشریح کرده است و تأکید دارد که عمدتاً رسانه­ها و کارشناسان امریکایی و غربی تعیین می­کنند که ما نسبت به بقیه­ی جهان (دیگران) چه اندیشه­ای داشته باشیم و به جای فراهم آوردن مجال و فرصت گفت و گو و بحث آکادمیک در مورد اسلام، ما تنها با روزنامه­نگارانی مواجه خواهیم شد که خبری را دست­چین کرده و آن را بارها بزرگ­نمایی نموده و در رسانه­های خود منتشر می­کنند. 
با توجه به آنچه آمد به طور کلی گفتمان اسلام­هراسی بر عناصر زیر تأکید دارد:
- تمدن اسلامی، مجموعه­ای ایستا و مقاوم در مقابل تغییر است که نمی­تواند خود را با دگرگونی­های جدید سازگار سازد؛
- اسلام نمی­تواند ارزش­های عام و مشترک با سایر اعتقادات داشته باشد؛
- اسلام به عنوان یک دین در غرب در درجه­ی دوم از اهمیت قرار دارد و دینی منسوخ، خشن و غیر عقلانی است؛
- اسلام دین خشونت است و از تروریسم حمایت می­کند؛
- اسلام یک ایدئولوژی خشن سیاسی است (http://crg.berkeley.edu/content/islamophobia/defining-islamophobia).
از نظر محمد علی ایازی نیز محورهای اسلام­هراسی عبارتند از:
-         تحریک احساسات دینی مسلمانان با هجمه به مقدسات مسلمانان يكي از مهم­ترين محورهاي اسلام­هراسي براي ايجاد بدبيني است؛
-         براي ترساندن غير مسلمانان به امور اعتقادي آنان مانند جهاد و عمليات استشهادي استناد مي­كنند؛
-         يكي ديگر از محورهاي بدفهمی اسلام­هراسی نسبت به جایگاه حقوق زن و مسائلی است که در این باره مطرح است، 
-         نسبت تجویز تروریسم به مسلمانان، یکی از محورهای چالش­برانگیز و از حادترین بحث­های امروز در غرب است که این خود می­تواند تحریک­کننده و برای افرادی تشویق­کننده باشد ( http://www.ayazi.net).
به طور خلاصه اسلام­هراسی بر خشونت و ترور، مخالفت با ارزش­های غربی در قالب عدم رعایت حقوق زنان و اعمال قوانین و رسوم مردسالارانه و مقاومت در برابر تغییر در اسلام تأکید دارد و آن­ها را جزو ذات اسلام معرفی می­کند و بدین ترتیب به عنوان «دیگری» اصلی مسلمانان که هم مهم است و هم رسانه­های فراوانی در اختیار دارد در ظهور و برساختن هویت بنیادگرایی اسلامی نقش اساسی را ایفا می­کند.
البته این بدان معنی نیست که هر آنچه جزو مدعاهای اسلام­هراسی است توهم­آمیز، ساختگی و مبنای واقعی ندارد بلکه بخشی از  عناصری که برای مسمانان برمی­شمارند ریشه در حوادث تاریخی، باورها و سنت­های بومی و اعتقادات اسلامی دارد. برای مثال «مردسالاری» یکی از این موارد است که باورهای مبتنی بر آن هم به وسیله­ی اسلام­هراسی و ادعاهایی که در مورد اسلام و مسلمانان ترویج می­کنند، تحریک می­شود و هم به وسیله­ی مدعاهای فقهی و کلامی اسلام رسمی و حتی فرهنگ سنتی و بومی تقویت و توجیه می­شود. نگاهی اجمالی به آموزه­هایی که گروه­ها یا هویت­های افراطی و خشنی چون القاعده و داعش ترویج و بدان عمل می­کنند، نمایان­گر وجود و حضور قدرت­مند این عامل در شکل­گیری یا فعال شدن این هویت است. اگر دقیق­تر این مسئله کاویده شود این نکته دریافت می­شود که میان قبایل و عشایر عرب عراق یا بلوچ­ها در افغانستان و پاکستان با نیروهای وابسته به داعش و القاعده به لحاظ دینی و رعایت قواعد فقهی اسلام، قرابت و نزدیکی چندانی وجود نداشته باشد یا اگر وجود دارد خیلی کم است اما «مردسالاری» به ویژه از این لحاظ که جهانی­شدن و گسترش ارزش­های غربی را نقد و نفی می­کند، حافظ اقتدار، ناموس و شرف مرد و قبیله است، می­تواند مبنای محکمی برای ائتلاف و عمل بر اساس یک هدف و هویت مشترک باشد. بر این اساس انتقادی که بر اسلام­هراسی وارد است این است هویتی را که برای مسلمانان ترسیم کرده­اند به عنوان یگانه هویت اسلامی که در ذات آموزه­های اسلام وجود دارد، معرفی می­کنند و بدین ترتیب به هویت­های دیگر دینی که بر قابلیت و امکان تغییر در دین، اولویت رعایت حقوق بشر نسبت به مدعاهای فقهی و تقدم اخلاق بر دین اصرار دارند، توجهی ندارند و با قطبی کردن جامعه، فرصت گفت و گو و تلاش برای برقراری تفاهم را از آن­ها سلب می­کنند.
اما نکته­ی اساسی در این نوشتار این است علیرغم وجود برخی از مدعاهای فقهی و کلامی و استفاده از آن­ها برای توجیه خشونت، مردسالاری، ضدیت با ارزش­های غربی و حقوق بشر در طول تاریخ اسلام به ندرت این هویت در میان مسلمانان در شکلی گسترده رواج و عمومیت یافته است. لذا باید به دنبال عامل دیگری بود که بتواند این وضعیت را توضیح دهد. در واقع علاوه بر ناکامی­های مورد اشاره معلوف، ظرفیت اسلام و توجیه فقهی و کلامی و اسلام­هراسی که جریان اصلی مسلط بر فضای رسانه­ای و تفکر برخی از روشنفکران غربی است، دولت­های غربی به گونه­ی غیر مستقیم نیز در برساختن و فعال شدن هویت بنیادگرایی اسلامی نقش برجسته دارند. «هانتینگتون» در کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی بر این باور است که در فرآیند نوسازی و در نبود نهادهای کارامد سیاسی، جامعه به خشونت، بی‌ثباتی سیاسی و فساد مبتلا می­گردد. این نابسامانی‌ها در وهله­ی اول و بیش از هر چیز از دگرگونی­های سریع اجتماعی متأثر می‌شوند، زیرا ممکن است وارد شدن سریع گروه‌های اجتماعی تازه و به قدرت رسیدن­شان در عرصه سیاست با تحول کند و آرام­تر نهادهای سیاسی همراه شود. علاوه بر این، از نظر هانتینگتون روند نوسازی، ارتباط گروه‌های سنتی را دچار ازهم‌گسیختگی می‌کند و در نتیجه فرد هویت خود را از دست داده دچار بی‌هنجاری می‌شود؛ در چنین حالتی ممکن است فرد در جست­وجوی هویت‌های جدید به تاریخ و سنت‌های گذشته­ی خود و تلاش برای احیای آن­ها مراجعه کند و از این طریق است که بنیادگرایی و عصبیت‌های قومی ـ ‌قبیله‌ای مجددا زنده می‌شوند و جان می­گیرند. از منظری کلی‌تر نیز هانتینگتون ادعا می­کند که با توجه به این که از یک سو فرآیند نوسازی موجب شکل‌گیری گروه‌بندی‌های جدید اجتماعی و همچنین افزایش تحرک اجتماعی می‌شود و از سوی دیگر قابلیت نهادمندی سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی پایین است لذا نهادهای سیاسی این جوامع توان پاسخگویی به خواست مشارکت و فراهم آوردن زمینه­ی حضور این گروه‌های نوپا را ندارند. در نهایت این امر یعنی خواست مشارکت از یک سو و فقدان ظرفیت پاسخگویی نهادینه به این مطالبات است که به نظر وی موجب بحران و نابسامانی سیاسی و وقوع خشونت‌های سیاسی و وقایعی از کودتا گرفته تا انقلاب می‌‌شود (هانتینگتون: 1375).  
مروری اجمالی بر چگونگی ظهور و برجسته شدن هویت بنیادگرایی نشان می­دهد که در دو مقطع زمانی و در دو مکان خاص به طور گسترده ابتکار عمل را دست گرفته و در جامعه تعمیم یافته است که در آن جا خلاء سیاسی یا فقدان نظم و ثبات و کارآیی در نهادهای قدرت­مند در حدی گسترده به چشم می­خورد. افغانستان و سوریه و تا حدی عراق نکته­ی فوق را تأیید می­کنند. اگر موارد و عناصر مورد تأکید گفتمان اسلام­هراسی را بپذیریم که عناصر هویتی بنیادگرایی دینی علاوه بر برخی مدعاهای فقهی و کلامی، خشونت، مردسالاری، احساس تحقیر و تقابل با برخی از ارزش­های مدرن است. تاریخ اسلام نشان می­دهد که این مجموعه از عناصر صرفاً به صورت بالقوه در جامعه وجود داشته­اند اما هنگامی امکان و زمینه­ی سربلندکردن و برجسته شدن فراهم خواهد آمد که میدان بازی و عنصر ساختاری آن نیز آماده باشد و عنصر و زمینه­ی ساختاری چیزی نیست جز خلاء قدرت سیاسی که هم در افغانستان و هم در سوریه وجود دارد و به همین دلیل است که بنیادگرایی و افراط­گرایی دینی صرفاً در آنجاها مجال ظهور و حضور یافته است. اینجاست که نقش قدرت­های سیاسی و نهادهای امنیتی غرب، رقابت­هایی که با یکدیگر دارند و سیاست­هایی که در ارتباط با مسلمانان اعمال کرده و می­کنند در ظهور و فعلیت بخشیدن به هویت بنیادگرایی دینی برجسته خواهد شد چرا که این کشورها یکی از عوامل اصلی بی­ثباتی و فقدان و خلاء قدرت سیاسی در کشورهای مسلمان هستند. در افغانستان به هر شیوه­ای و به هر نیرویی متوسل شدند که رقیب ایدئولوژیک خود یعنی اتحاد جماهیر شوروی را شکست دهند. علیرغم ظهور بنیادگرایان افراطی القاعده و طالبان در افغانستان و تحمیل هزینه­های فراوان انسانی و مادی بر غرب و به ویژه آمریکا، کشورهای غربی از این وقایع پند و درس لازم را نگرفتند و آن اشتباه را مجدداً در سوریه نیز تکرار کردند. اکنون در سوریه جنگی نیابتی به راه انداخته­اند و برای تحمیل هزینه­های بیشتر بر طرفین درگیری که بر این باور بودند در هر دو صورت به نفع قدرت­های غربی خواهد بود نه تلاش و عزم جدی برای براندازی حکومت بشار اسد از خود نشان دادند و نه حاضر شدند با وی بر سر میز مذاکره بنشینند و در نهادمندی و ثبات سیاسی آن کشور نقش مثبتی ایفا کنند.
خلاصه کلام این است شاید بتوان گفت بیشتر عناصر هویتی بنیادگرایی دینی و حتی بخش مهمی از آنچه در گفتمان اسلام­هراسی بر آن تأکید می­شود در طول تاریخ اسلام همواره وجود داشته­اند اما به علت این که هرگز در این حد احساس ناکامی و انحطاط نداشته­اند، ارزش­هایشان در معرض تهدید و تحقیر نبوده است، چنین ترکیب هویتی از سوی هیچ دیگری و گروهی ساخته و پرداخته نشده و با استفاده از رسانه­های قدرتمند به عنوان برچسب به مسلمانان زده نشده بود و از آن مهم­تر این هویت، میدان مناسبی - خلاء سیاسی و فقدان نهادهای سیاسی قدرت­مند - نداشته است، فرصت ظهور و سربلندکردن نیز  نیافته است. بخش عمده­ای از این عوامل که منجر به برجسته شدن و شکل­گیری هویت بنیادگرایی دینی شده است محصول نگرش­ها و سیاست­ها و موقعیت­هایی است که غرب در کشورهای اسلامی اجرا و به وجود آورده است. راه برون­رفت از این وضعیت نیز تغییر این سیاست­ها و ایجاد موقعیت­های جدیدی است که بر اساس آن هویت­های دیگری سربرآورند که برخی از روشنفکران و نواندیشان آن را اسلام معتدل و رحمانی می­نامند. در بازی و رقابت میان هویت­های دینی، آن گاه که خلاء قدرت سیاسی به وجود آید و تهدید و تحقیر و ناکامی­ها به طور روزافزون، روح و روان مسلمانان را آزرده سازد، هویت بنیادگرایی برنده­ی بازی خواهد بود و معتقدان به اسلام رحمانی و کسانی که خواهان تطبیق و سازگاری قواعد فقهی با حقوق بشر و اخلاق هستند به حاشیه رانده خواهند شد. وضعیتی که در افغانستان، عراق، سوریه و بخشی از کشورهای آفریقایی به چشم می­خورد، مؤید نکاتی است در این نوشتار به آن­ها اشاره شد.            



هیچ نظری موجود نیست: